اسلایدر

داستان شماره 965

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 965

داستان شماره 965

تو آنجا چه می کردی!؟

 

بسم الله الرحمن الرحیم
روزی شیوانا در جمع شاگردانش درس معرفت می داد. جوانی از راه رسید و شرمسار و سرافکنده از شیوانا خواست تا اجازه دهد در کلاس او شرکت کند. شیوانا لبخندی زد و جوان را نزدیک خود فراخواند و او را کنار خود نشاند. چند دقیقه ای که گذشت یکی از شاگردان باسابقه شیوانا از جا بلند شد و با صدای بلند طوری که همه بشنوند به سمت جوان تازه از راه رسیده اشاره کرد و گفت:” استاد! من چندین بار این جوان را دیده ام که در محله های بد و نامناسب شهر رفت و آمد دارد و به رفتارهای ناشایست اقدام می کند.  آیا مناسب است که او را کنار خود جای دهید؟
شیوانا با خشم از شاگرد قدیمی خواست فورا کلاس را ترک کند. همه تعجب کردند. شاگرد قدیمی سرافکنده به سمت در رفت و قبل از خروج به سمت شیوانا برگشت و با گله گفت:” استاد! شما به جای جواب سوالم ، چرا مرا از  کلاس بیرون انداختید؟ مگر من چه گناهی کردم!؟
شیوانا با همان عصبانیت گفت:” برایم مهم نیست چه گناهی کرده ای! فقط زمانی حق داری به کلاس برگردی که برای من و بقیه شاگردان دقیقا توضیح دهی ، تو خودت در مرحله بدنام شهر چه می کردی که توانستی این جوان را بارها در آنجا ببینی و شاهد رفتارهای نامناسب او در آنجا باشی!؟ تو خودت آنجا چه می کردی!؟



[ پنج شنبه 5 آذر 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 2, ] [ 20:53 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]