اسلایدر

داستان شماره 947

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 947

داستان شماره 947

اسیری بیرون قفس

 

بسم الله الرحمن الرحیم
جوانی نزد شیوانا آمد و شرمنده و غمگین برای مشکل خود از او کمک خواست. شیوانا در چهره جوان خیره شد و گفت:” مشکل ات چیست؟
جوان به سخن آمد و گفت:” استاد من متاسفانه اراده مقاومت در مقابل گناه را ندارم و….....
شیوانا نگذاشت حرف جوان تمام شود. با سردی و خشونت گفت: ” هرگز گناه خودت را نزد بقیه افشا نکن. اما اینکه در مقابل ارتکاب خطا اراده ات ضعیف است و چاره کار چیست، پیشنهاد می کنم همراه من به مزرعه بالای دهکده بیایی تابا هم شاهد گرفتن میمونی باشیم که خیلی کوچک اما فوق العاده تیز و چابک است و برای گرفتنش قفسی درست کرده ایم که او را با کمک خودش دستگیر کنیم و بیرون قفس زندانی کنیم!این میمون به میوه های مزرعه آسیب فراوان می رساند و باید او را بگیریم و به منطقه ای دیگر منتقل کنیم
جوان با حیرت پرسید :” یعنی میمونی که اینقدر تیز و چابک است را می خواهید به کمک خودش دستگیر کنید واو را بیرون قفس زندانی کنید!؟ چگونه چنین چیزی ممکن است!؟
شیوانا گفت:” قفس چهارگوشی ساخته ایم که فاصله بین میله های آن بسیار کم و فقط به اندازه دستان میمون است. این قفس را داخل مزرعه می گذاریم و موزی داخل آن قرار می دهیم. چون پنج سمت قفس بسته است میمون برای گرفتن موز به ناچار سعی می کند از بیرون قفس و از لابلای میله ها موز را بیرون بکشد. اما بعد از گرفتن موز چون دستش بزرگتر می شود نمی تواند آن را بیرون بیاورد و در نتیجه خودش را بیرون قفس زندانی می کند. وقتی به او نزدیک می شویم چون نمی خواهد موز را رها کند و می خواهد حتما با موز فرار کند لذا در همان جا می ماند و ما به راحتی او را می گیریم
وقتی به مزرعه رسیدند همه در گوشه ای پناه گرفتند. میمون طبق پیش بینی شیوانا به قفس نزدیک شد و دستانش را برای گرفتن موز از داخل میله ها به زحمت عبور داد و موز را در مشت گرفت و موقع بیرون آوردن چون دستانش بزرگتر شده بود نتوانست دست خود را آزاد کند. اهل مزرعه هم به سرعت دست به کار شدند و میمون را در حالی که خودش بیرون قفس خودش را گیر انداخته بود گرفتند و داخل کیسه ای انداختند
در این هنگام شیوانا به سمت جوان برگشت و گفت:” این موز همان گناهی است که مدعی هستی  تو را رها نمی کند و به قفسی تنگ و باریک بسته است. موز می تواند همیشه آنجا باشد. این تو هستی که باید آن را رها کنی و دستت را بیرون بکشی و خودت را از شر قفس رها کنی. در واقع این تو هستی که آتش شوق گناه و تجربه خطا را دائم در وجودت شعله ور می سازی. هیچ کسی نمی تواند به تو کمک کند مگر اینکه خودت موز را رها کنی و دستت را رها سازی. زندانبان تو خودت هستی! و کلید رهایی از این زندان هم در دستان توست. موز را رها کن! پاک و آزاد و رها خواهی شد. به همین سادگی

 



[ پنج شنبه 17 آبان 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 2, ] [ 20:14 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]