اسلایدر

داستان شماره 940

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 940

داستان شماره 940

وفاداری

 

بسم الله الرحمن الرحیم

روزى زنى نزد شيوانا استاد معرفت آمد و به او گفت که همسرش نسبت به او و فرزندانش بى تفاوت شده است و او مى ترسد که نکند مرد زندگى اش دلش را به کس ديگرى سپرده باشد.
شيوانا از زن پرسيد:" آيا مرد نگران سلامتى او و بچه هايش هست و برايشان غذا و مسکن و امکانات رفاهى را فراهم مى کند؟! " زن پاسخ داد: "آرى در رفع نيازهاى ما سنگ تمام مى گذارد و از هيچ چيز کوتاهى نمى کند!" شيوانا تبسمى کرد و گفت:"پس نگران نباش و با خيال راحت به زندگى خود ادامه بده!"
دو ماه بعد دوباره همان زن نزد شيوانا آمد و گفت:" به مرد زندگى اش مشکوک شده است. او بعضى شب ها به منزل نمى آيد و با ارباب جديدش که زنى پولدار و بيوه است صميمى شده است. زن به شيوانا گفت که مى ترسد مردش را از دست بدهد. شيوانا از زن خواست تا بى خبر به همراه بچه ها به منزل پدر برود و واکنش همسرش را نزد او گزارش دهد. روز بعد زن نزد شيوانا آمد و گفت شوهرش روز قبل وقتى خسته از سر کار آمده و کسى را در منزل نديده هراسان و مضطرب همه جا را زير پا گذاشته تا زن و بچه اش را پيدا کند و ديشب کلى همه را دعوا کرده که چرا بى خبر منزل را ترک کرده اند.
شيوانا تبسمى کرد و گفت:" نگران مباش! مرد تو مال توست. آزارش مده و بگذار به کارش برسد. او مادامى که نگران شماست، به شما تعلق دارد."
 شش ماه بعد زن گريان نزد شيوانا آمد و گفت:" اى کاش پيش شما نمى آمدم و همان روز جلوى شوهرم را مى گرفتم. او يک هفته پيش به خانه ارباب جديدش يعني همان زن پولدار و بيوه رفته و ديگر نزد ما نيامده و اين نشانه آن است که او ديگر زن و زندگى را ترک کرده است و قصد زندگى با زن پولدار را دارد." زن به شدت مى گريست و از بى وفايى شوهرش زمين و زمان را دشنام مى داد. شيوانا دستى به صورتش کشيد و خطاب به زن گفت:" هر چه زودتر مردان فاميل را صدا بـزن و بى مقدمه به منزل ارباب پولدار برويد. حتماً بلايى سر شوهرت آمده است!" زن هراسناک مردان فاميل را خبر کرد و همگى به اتفاق شيوانا به در منزل ارباب پولدار رفتند. ابتدا زن پولدار از شوهر زن اظهار بى اطلاعى کرد. اما وقتى سماجت شيوانا در وارسى منزل را ديد تسليم شد.
سرانجام شوهر زن را درون چاهى در داخل باغ ارباب پيدا کردند. او را در حالى که بسيار ضعيف و درمانده شده بود از چاه بيرون کشيدند. مرد به محض اينکه از چاه بيرون آمد به مردان اطراف گفت که سريعاً به همسر و فرزندانش خبر سلامتى او را بدهند که نگران نباشند. شيوانا لبخندى زد و گفت:" اين مرد هنوز نگران است. پس هنوز قابل اعتماد است و بايد حرفش را باور کرد."
بعداً مشخص شد که زن بيوه ارباب هر چه تلاش کرده بود تا مرد را فريب دهد موفق نشده بود و به خاطر وفادارى مرد او را درون چاه زندانى کرده بود. يک سال بعد زن هديه اى براى شيوانا آورد. شيوانا پرسيد:" شوهرت چطور است؟!"
زن با تبسم گفت:"هنوز نگران من و فرزندانم است. بنابراين ديگر نگران از دست دادنش نيستم! به همين سادگى!"

 



[ پنج شنبه 10 آبان 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 1, ] [ 20:3 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]