اسلایدر

داستان شماره 931

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 931

داستان شماره 931

نقطه آغاز زیبایی

 

بسم الله الرحمن الرحیم
روزی جوانی نزد شیوانا آمد و از او برای مشکل بدخطی اش راه چاره خواست. جوان گفت که قرار است شغلی انتخاب کند که خط خوب شرط اساسی آن است و او متاسفانه هر چه تلاش می کند نمی تواند خط خوبی داشته باشد. شیوانا تبسمی کرد و گفت :” بیا مقابل من بنشین و جمله ای را به زیبا ترین خط ممکن برایم بنویس!” جوان قلم و کاغذی آورد و مقابل شیوانا نشست و قلم را در جوهر فرو برد تا روی کاغذ بنویسد.اما شیوانا به اوگفت:” با قلم ننویس! بلکه با انگشتان ات در هوا بنویس!” جوان با حیرت پرسید: ” اگر من در هوا بنویسم شما چگونه می فهمید قشنگ نوشته ام یا نه!؟ اصلا خودم چطوری بفهمم درست و زیبا نوشته ام یا نه ! و اصلا اینکار چه فایده ای دارد!؟” شیوانا به طور جدی خطاب به جوان گفت:” تو از من روشی خواستی تا خطی زیبا برای خود داشته باشی و من می گویم در هوا بنویس !شروع کن!” جوان از سر بی حوصلگی انگشتانش را در هوا چرخاند و بعد شانه هایش را بالا انداخت و گفت : ” این هم نوشتن در هوا! نظرتان راجع به این نوشته چیست!؟” شیوانا سری به حالت منفی تکان داد و گفت: ” بد نوشتی ! دوباره بنویس ! اما با دقت!” اینبار جوان سعی کرد با دقت بنویسد. اما وقتی دید شیوانا خونسرد و بی حالت به او خیره شده است ، سری تکان داد و به سرعت نوشتن در هوا را تمام کرد و گفت: ” تمام شد! نظرتان چیست!” شیوانا سرش را به علامت نفی تکان داد و گفت: ” از قبل بهتر بود! ولی اصلا زیبا نیست. اما اشکالی ندارد. تا شب وقت داریم و اول وقت فردا هم تا آخر شب فرصت هست.” جوان که دید چاره ای جز اطاعت از استاد ندارد. تمام روز با دقت در هوا هر چه شیوانا می گفت را با خط خوش نوشت و سرانجام شب که شد و همه جا تاریک شد، شیو انا از جوان خواست تا در تاریکی قلم درجوهر فروبرد و روی کاغذ خط بنویسد. جوان با اعتراض گفت که هوا تاریک است و هیچ چیز را نمی بیند
اما وقتی نگاه جدی شیوانا را روی صورت خود احساس کرد تسلیم حرف استاد شد و جمله ای را با دقت در تاریکی محض شبانه روی کاغذی که نمی دید نوشت. صبح روز بعد وقتی جوان نزد شیوانا آمد با حالت ناامید و افسرده ای گفت: ” استاد ! می خواستم بگویم که من فکرهایم را کرده ام و به این نتیجه رسیده ام که هرگز خطم خوب نخواهد شد و شما با این تمرین و تنبیه خواستید به من بفهمانید که بهتر است از خیر اینکار بگذرم.” اما شیوانا با تبسم کاغذی را به او نشان داد که با خطی بسیار زیبا و جذاب روی آن نوشته شده بود. شیوانا گفت: ” این همان کاغذی است که دیشب در تاریکی و بعد از یک روز تمرین خط نویسی در هوا رویش خط نوشتی! ببین با چه خط زیبایی روی کاغذ نوشته ای! تو وقتی در هوا خط می نویسی ، از قید و بند نظر دیگران رها می شوی و همان چیزی را در هوا نقش می زنی که در ذهن توست. چون ذهن تو دیگر درگیر کش و قوس و فشار کاغذ و نگاه و قضاوت دیگران نیست، پس آزاد و رها آنچه که واقعا زیباست را متصور می شود و همان تصور زیبا نیز در انگشتان تو جاری می شود. تو آنقدر در طول روز با ذهن ات تمرین کردی که او یاد گرفت جز تصور و تجسم زیبایی کار دیگری انجام ندهد و در تاریکی شبانه همان تصور زیبا توسط قلم جوهردار روی کاغذ ثبت شد. علت بدخط بودن تو ، نازیبا بودن نوشته ای بود که در ذهن خودت هنگام قلم زنی تجسم می کردی. از این به بعد تجسم هایت را زیبا ساز تا دستانت شاهکار بیافرینند.” می گویند بعد از آن ، خوش خط ترین نوشته های آن دیار متعلق به همین جوان بدخط بود

 



[ پنج شنبه 1 آبان 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 1, ] [ 20:19 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]