اسلایدر

داستان شماره 927

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 927

داستان شماره 927

 آهای ! مگر نمی بینی

 

بسم الله الرحمن الرحیم
روزی شیوانا وارد روستایی شد و متوجه شد که بیماری عجیبی مردم روستا را فرا گرفته و هر روز عده زیادی از انسانها به خاطر این بیماری جان خود را از دست می دهند. مردم وقتی شنیدند شیوانا وارد دهکده آنها شده سراسیمه به حضورش شتافتند و از او خواستند تا دعایی کند و از خالق هستی بخواهد بیماری را از این دهکده دور سازد. شیوانا سری تکان داد  و گفت این دهکده متعلق به شماست و بیماری نیز در دهکده شما شایع شده است. پس لاجرم باید کسی از اهالی همین دهکده که ارتباطش با خالق هستی بیشتر است این دعا را بخواند و البته من و شما هم در کنار او دست نیاز به سوی خالق دراز خواهیم کرد. پس بروید و نزدیکترین فرد به ناشناختنی را نزد من بیاورید
مردم دور هم جمع شدند و پس از مدتی سه نفر را نزد شیوانا آوردند و گفتند که این سه نفر تمام سال لبشان به یاد ناشناختنی می جنبد و ذکر و کلامشان آفریننده کاینات است. شیوانا از آنها خواست تا دعا کنند  و بیماری از روستا برود. آن سه دعا کردند ولی هیچ اتفاقی نیافتاد. شیوانا تبسمی کرد و گفت:” ارتباط اینها با ناشناختنی یکطرفه است. کسی را از اهالی این ده نزد من بیاورید که مستقیما با ناشناختنی هم کلام می شود
در این میان کودکی دست بلند کرد و گفت:” در نزدیکی دهکده چوپان پیری است که همیشه چوبش را سمت آسمان می گیرد و با ناشناختنی دعوا می کند! و آنقدر جدی حرف می زند که انگار دارد با یک موجود واقعی گفتگو می کند! ما او را دیوانه می خوانیم و برای همین در جمع ما نیست
شیوانا پرسید:” آیا بیماری به او و اعضای خانواده اش سرایت کرده است؟
پاسخ دادند :” خیر او در خارج دهکده است و در کمال سلامت به سر می برد
شیوانا از مردم خواست تا چوپان را نزد او آورند. چوپان وقتی مقابل شیوانا ایستاد با عصبانیت پرسید:” مرا برای چه به اینجا آورده اید!؟
شیوانا گفت:” ما در این دهکده در جستجوی فردی بودیم که مستقیما با خالق هستی بی واسطه صحبت کند و تو را یافتیم. از تو می خواهیم که با همان شیوه ای که همیشه با حضرت دوست صحبت می کنی از او بخواهی بیماری را از این دهکده دور سازد
چوپان لبخندی زد و از جا برخاست و چوبش را به سمت آسمان گرفت و گفت:” آهای ! مگر نمی بینی مردم دهکده از تو چه می خواهند!! خوب آنچه می خواهند را به ایشان بده! و وقت مرا مگیر!” و سپس سرش را پائین انداخت و رفت

روز بعد همه بیماران به طرز عجیبی بهبود یافتند و هیچ نشانی ازبیماری در دهکده نماند. مردم حیرت زده گرد شیوانا جمع شدند و با سردرگمی از او پرسیدند:” چگونه کلام عابدان اثری نکرد و جمله نه چندان مودبانه چوپان مقبول افتاد!؟
شیوانا تبسمی کرد و گفت:” عابدان با خدای ذهنی شان صحبت می کردند و این چوپان بی واسطه و مستقیم با خالق هستی صحبت کرد. عابدان خدای ذهنی شان را باور ندارند و این چوپان نه تنها به وجود خالق اطمینان دارد بلکه شبانه روز با او همکلام می شود. شما اگر جای ناشناختنی بودید حرف کدام را گوش می کردید و خواهش کدامیک را می پذیرفتید!؟ او که مودب است ولی شما را قبول ندارد و یا او که شما را  با تمام وجود پذیرفته است!؟ دور شدن بیماری از دهکده نشان می دهد که ناشناختنی کدامیک را می پذیرد

 



[ پنج شنبه 27 مهر 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 1, ] [ 20:14 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]