اسلایدر

داستان شماره 904

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 904

داستان شماره 904

شاید طعمه تو هستی!؟

 

بسم الله الرحمن الرحیم
یکی از نزدیکان امپراتور که مردی مغرور و قدرت طلب بود وارد دهکده شیوانا شد و بدون رعایت حرمت و ادب درب مدرسه را شکست و وقت تدریس وارد جلسه درس شیوانا شد و با غرور مقابل استاد ایستاد و به او گفت:” هی پیرمرد! من در دربار امپراتور جایگاهی ویژه دارم. با گارد شمشیرزن های امپراتور و قاضی ویژه او نیز کاملا آشنا هستم. می توانم هر کسی را که اراده کنم به پشتوانه این جایگاه و قدرت برای همیشه به زندان افکنم و از هستی ساقط کنم. یکی از شاگردان قدیمی تو به من باج نداده است و علیه من شوریده و من حکم رسمی دستگیری او را از قاضی ویژه امپراتور در دست دارم. ما بر این گمانیم که او به مدرسه تو پناه آورده و من شخصا اینجا آمده ام تا او را شکار کنم!
شیوانا با تبسم سری تکان داد و گفت:” اینکه می گویی شاگرد قدیمی مدرسه بوده آیا شخص باهوشی است!؟
مرد مغرور با صدای خفه ای گفت:” آری و اینچنین که برمی آید در مدرسه شما به خوبی نیز درس های لازم را فرا گرفته است!؟ اما در عین حال او یک باهوش ترسو است و دائم می گریزد و مقابل من نمی ایستد تا قدرتم را نشانش دهم! و ببیند چگونه شکارش می کنم!
شیوانا مجددا پرسید:” اگر او شاگرد مدرسه من بوده و درسهای معرفت را هم خوب فرا گرفته است بدان و آگاه باش که این تو نیستی که قصد شکارش کرده ای ! بلکه این اوست که می خواهد تو را شکار کند!؟
دولتمرد امپراتور از خشم برافروخت و شمشیرش را از نیام کشید و بالای سر شیوانا برد و گفت:” هیچ می فهمی چه می گویی پیرمرد!؟ این مرد فراری و ضعیف و ناتوان چگونه می تواند شکارچی من باشد!؟من در تمام عمرم هرگز سراغ ندارم که دنبال کسی باشم و او را پیدا نکنم!؟
شیوانا به پشت بام مدرسه اشاره ای کرد و از دولتمرد امپراتور خواست تا گربه ای که روی شیب شیروانی عزم شکارپرنده ای زخمی را نموده تماشا کند. پرنده با بالهای افتاده خودش را به سرعت به لبه بام می کشاند و گربه  به ظاهرقدرتمند مغرور و سرمست از زخمی بودن شکار و توانایی خویش ، بی پروا در سراشیب بام به سمت پرنده به ظاهر زخمی می دوید تا او را شکار کند و از هم بدرد. درست در آخرین خیزی که گربه به قصد گرفتن پرنده برداشت ، پرنده ناگهان بالهایش را باز کرد و به سوی درختی آنسوی مدرسه پرکشید و گربه نگون بخت که اصلا انتظار چنین واکنشی از پرنده به ظاهر ناتوان نداشت تعادلش را ازدست دادو از لبه بام بلند مدرسه  با سر محکم زمین خورد و دیگر از جا بلند نشد
شیوانا با آرامش و متانت ادامه داد و گفت :“ آن شاگرد قدیمی من که تو دنبالش هستی ، آنقدر باهوش بوده که تو را وادار کرده از آبرو و اعتبار خودت مایه بگذاری و کرانه های قدرت خود را برملا سازی و رفقا و آشنایان درباری خودت را لو بدهی و با پای خود و در مقابل صدها شاهد درب مدرسه شیوانا را بشکنی و بر سر استاد معرفت این دیار شمشیر بکشی! اگر اینها به گوش امپراتور برسد نه به خاطر حرمت مدرسه بلکه از ترس خشم مردم و  برای حفظ آبرو و اعتبار خودش هم که شده تو را گوشمالی می دهد و این یکی از آن بلا هایی است که آن شاگرد قدیمی و باهوش من در نظر دارد بر سر تو آورد
تو هر تصمیمی  که علیه او بگیری و گمان کنی که خودت این تصمیم را گرفتی بدان و آگاه باش که دقیقا در حال انجام همان کاری هستی که او طرحش را ریخته است و تو در واقع طبق نقشه او عمل می کنی و به همین خاطر از عاقبت تو بسیار بیمناکم! متاسفم دوست من! این تو نیستی که دنبال او هستی ! این در واقع اوست که به قصد شکارتو گام به گام همراهت می آید و خودش را برای آخرین خیز تو آماده می کند. او شاید در این مدت خودش را  ضعیف و ناتوان جلوه می دهد اما بدان و آگاه باش که او فریبت می دهد و می خواهد وادارت کند تا آخرین خیز مرگ را برداری و خودت اسباب هلاک خود را آماده کنی!! به توقول می دهم که او در مدرسه نیست ، اما مطمئنم که زیاد هم از اینجا دور نیست. این تو نیستی که می توانی او را پیدا کنی. بلکه این اوست که خودش را هرازگاهی به تو نشان می دهد تا تو را به دنبال خودش بکشاند. اگر او شاگرد شیوانا باشد بدان که قدم به قدم به تو نزدیک است و در کمین است تا تو را توسط خودت و به دست خودت شکار کند
شیوانا در این لحظه اشاره ای به لاشه گربه کرد و  لبخندی زد و ادامه داد:”پرنده زخمی اکنون بالای درخت نشسته و نظاره گر موجودی است که تا چند دقیقه قبل اصلا گمان نمی کرد که توسط وزن خودش زمین بخورد. هیچکس پرنده را در این میان مقصر نمی داند . او همین الآن  به پرواز خود ادامه می دهد و می رود و بیچاره گربه که با همه قدرتش دیگر نمی تواند این پرواز را ببیند
آشنای  امپراتور که با شمشیر برافراخته بالای سر شیوانا ایستاده بود، بلافاصله متوجه اشتباه رفتار خود شد و به سرعت شمشیرش را غلاف کرد و با صدایی که از ترس می لرزید گفت:” اما این نوع نبرد منصفانه و جوانمردانه نیست!؟” شیوانا پاسخ داد:” گربه وقتی برای دندان گرفتن پرنده زخمی آخرین خیز را برمی داشت قصد نبرد منصفانه ای را انجام نمی داد!؟” آشنای امپراتوردیگر چیزی نگفت و  با ترس و لرز مدرسه شیوانا را ترک کرد و رفت
شیوانا مدتی سکوت کرد و سپس سرش را بالا آورد و خطاب به شاگردانش گفت:” اگر به قدرتی رسیدید، مواظب باشید که هرگز فریب آن را نخورید.همه آدمهای قدرتمندی که می شناسم توسط همین حس قدرتمندی خودشان توسط آدمهای ضعیف تر شکار شده اند و ازبین رفته اند
وقتی طعمه ای که می تواند دست و پا بزند ، مقابل شما خیلی بی دست و پا و ضعیف و دست یافتنی جلوه می کند ،و به واسطه این ضعف طعمه حس قدرت وجود شما را فرا گرفت، بترسید و  بسیار احتیاط کنید ! هشیار باشید که به احتمال زیاد این شمائید که طعمه قرار گرفته اید و به خاطر حس فریب دهنده قدرت و البته طبق نقشه طعمه ، کور شده اید و با این کور شدن تورهایی که او مقابل شما قرار داده را نمی بینید

 



[ پنج شنبه 4 مهر 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 1, ] [ 20:52 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]