اسلایدر

داستان شماره 832

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 832

داستان شماره 832

داستان کوتاه “ مشکل چوپان


بسم الله الرحمن الرحیم
چوپان بیچاره خودش را کشت که آن بز چالاک از آن جوی آب بپرد نشد که نشد
او می‌دانست پریدن این بز از جوی آب همان و پریدن یک گله گوسفند و بز به دنبال آن همان
عرض جوی آب قدری نبود که حیوانی چون نتواند از آن بگذرد… نه چوبی که بر تن و بدنش می‌زد سودی بخشید و نه فریادهای چوپان بخت برگشته
پیرمرد دنیا دیده‌ای از آن جا می‌گذشت وقتی ماجرا را دید پیش آمد و گفت من چاره کار را می‌دانم آنگاه چوب دستی خود را در جوی آب فرو برد و آب زلال جوی را گل آلود کرد
بز به محض آنکه آب جوی را دید از سر آن پرید و در پی او تمام گله پرید
چوپان مات و مبهوت ماند. این چه کاری بود و چه تأثیری داشت؟
پیرمرد که آثار بهت و حیرت را در چهره چوپان جوان می‌دید گفت:
تعجبی ندارد تا خودش را در جوی آب می‌دید حاضر نبود پا روی خویش بگذارد. آب را که گل کردم دیگر خودش را ندید و از جوی پرید و من فهمیدم این که حیوانی بیش نیست پا بر سر
خویش نمی‌گذارد و خود را نمی‌شکند چه رسد به انسان که بتی ساخته است از خویش و گاهی آن را می‌پرستد

 



[ سه شنبه 22 تير 1391برچسب:داستانهای آموزنده ( 2, ] [ 23:55 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]