اسلایدر

داستان شماره 817

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 817

داستان شماره 817

داستان سخاوت پسر بچه


بسم الله الرحمن الرحیم
پسر بچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست . پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد.پسر بچه پرسید یک بستنی میوه ای چند است؟ پیشخدمت پاسخ داد(پنجاه سنت ) پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد
بعد پرسید: یک بستنی ساده چند است؟ در همین حال ، تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند و پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد: (سی و پنج سنت
پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت: لطفأ یک بستنی ساده پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت . پسرک نیز پس از خوردن بستنی پول را به صندوق پرداخت و رفت.
وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید شوکه شد . آنجا در کنار ظرف خالی بستنی، دو سکه پنج سنتی و پنج سکه یک سنتی گذاشته شده بود . برای انعام پیشخدمت
با این که پسرک آن قدر هم پول داشت که یک بستنی میوه ای بخورد ولی ترجیح داد بستنی ساده بخورد و بقیه پول را به خدمت کار ببخشید
(بخشندگی در زندگی را فراموش نکنیم)

 



[ سه شنبه 7 تير 1391برچسب:داستانهای آموزنده ( 1, ] [ 23:32 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]