اسلایدر

داستان شماره 637

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 637

داستان شماره 637

ایوب(علیه السلام

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ایوب (علیه السلام) از پیامبرانی است که در قرآن بعنوان نمونه فضیلت صبر از او یاد شده است.
ایوب(ع) فردی مؤمن و زاهد بود و خداوند به او عمر طولانی بخشیده بود. وی ایام عمر خود را در عبادت پروردگار و پرستش او سپری می کرد.
ایوب(علیه السلام) از نسل ابراهیم پیامبر و مادرش از اولاد لوط پیامبر بود، خداوند یکتا به ایوب(علیه السلام) ثروت فراوانی بخشید و در میان مردم آن روزگار هیچکس توانگرتر از ایوب(علیه السلام) نبود، وی دارای باغها و کشتزارهای حاصلخیز و دامداری فراوانی بود.
ایوب (علیه السلام) فرزندان با کمال داشت که دوازده پسر و هفت دختر در کمال نعمت زندگی می کردند، وی اموال خود را وقف یتیمان و بینوایان می کرد و بسیار شکرگزار خداوند بود. ایوب پیامبر(علیه السلام) ، مدت هشتاد سال در کمال نعمت و سلامت بدن زندگی کرده و شب و روز خود را به عبادت خالق یکتا می گذراند که امتحان الهی شامل ایوب شد.
فرشتگان الهی می گفتند که در روی زمین بهتر از ایوب نیست و او مؤمنی است که اموال خود را وقف بینوایان کرده و شب و روز خود را به عبادت می گذراند، ایوب کسی است که خداوند همه نعمتها و برکات را به وی ارزانی داشته و عمر طولانی نصیبش نموده است.  
شیطان این سخنان را شنید و از اینکه می دید فردی صالح و پرهیزکار در زمین این چنین خدای تعالی را عبادت می کند بسیار ناراحت شد لذا بسوی ایوب (علیه السلام) شتافت و خود را به او رسانید. پیامبر خدا در کمال ثروت و سلامت به ذکر خدا و عبادت او یاری نیازمندان مشغول بود، نسبت به خانواده خود مهربان و به غلامان خود لطف فراوان داشت، اسیران را آزاد می ساخت و پشتیبان ضعیفان و دشمن ستمگران بود، علم و معرفت را بین مردم منتشر می کرد و با گشاده روئی حاجت حاجتمندان را برآورده می ساخت.
شیطان تصمیم گرفت که ایوب پیامبر(علیه السلام) را منحرف سازد از اینرو با نفوذ به قلب او سعی کرد که زیبائیهای دنیا را در نظرش جلوه دهد و او را از عبادت پروردگار بازدارد، اما سعی و کوشش او بیهوده ماند و حرفهای او ذره ای در دل ایوب پیامبر(علیه السلام) تأثیر نگذاشت. شیطان دید که ایوب کسی است که دنیا در نظرش حقیر است و از بندگانی است که وی نمی تواند در او نفوذ کند.
شیطان به درگاه خداوند سوال کرد و گفت: خدایا! ایوب که بنده شکرگزار توست و تو را عبادت و پرستش می کند و قلب او بیاد تو و زبانش به ذکر تو مشغول است، از روی میل و اطاعت از تو نیست، زیرا او مدیون منت تو است و در حقیقت عباداتش بهای آن نعمتهاست که به او داده ای و او با این شکرگزاری می خواهد که تو این نعمتها را از او نگیری.
هزاران گوسفند و شتر و گاو، اسب و مزارع سرسبز و خرم، غلامان و فرزندان باکمال را به او بخشیده ای و لذا عبادت ایوب از روی اخلاص نیست بلکه از آن می ترسد که این نعمات را از وی بگیری.
خدای تعالی فرمود: ایوب بنده بااخلاص و مؤمنی است و چنین نیست که تو می گویی ایوب بنده ای است با ایمان و صادق و او مرا عبادت نمی کند مگر برای اینکه مرا سزاوار پرستش می داند. ذکر و عبادت او از دنیادوستی جداست، و قلبش از علاقه به دنیا پاک است او در ایمان شعله ای است درخشنده، ایوب نمونه عالی ایمان صبر و یقین است، خداوند به ابلیس فرمود: اینک من ترا آزاد می گذارم و مال و ثروت او را در اختیار تو می گذارم، سربازان خود را جمع کن، یارانت را گرد آور، و با مال و ثروت ایوب هر چه می خواهی انجام بده آنگاه ببین چه خواهی دید.
ابلیس یاران خود را جمع کرد و به آنها گفت: خداوند اموال و ثروت ایوب را برای شما مباح کرده، اینک در نابود کردن آن بکوشید یاران ابلیس هر کدام در غارت و از بین بردن ثروت ایوب (علیه السلام) و نابود ساختن آن کوشش کردند تا بلکه ببینند ایوب (علیه السلام) شکرگزاری نمی کند و ایمانش به خدای یکتا سست شده است. شیطان و پیروانش در مدت کوتاهی تمام ثروت ایوب(علیه السلام) را به باد دادند و حیواناتش نابود شدند. کشتزارهای سبز و خرم خشک شد و ایوب (علیه السلام) در فاصله کمی تهیدست و نیازمند گردید.
آنگاه ابلیس بصورت پیرمردی ناتوان و حکیمی باتجربه درآمد و به ایوب گفت: آتش، تمام ثروت تو را به باد داد، زراعت و کشتزارهایت سوخت و دامهایت همه از بین رفتند. مردم نیز از این ماجرا که ایوب (علیه السلام) گذشته بود حیران شده و می گفتند: ایوب در عبادت خویش مغرور شده بود، دیگری می گفت: اگر خدا می توانست شر را از کسی دفع کند چرا از ایوب دفع ضرر نکرد، او که بسیار پرهیزگار بود.
شیطان فکر می کرد ایوب به محض شنیدن خبرهای وحشتناک ایمانش متزلزل می گردد ولی ایمان ایوب(علیه السلام) قویتر از آن بود که چنین ماجراهایی بتواند ایمانش را سست نماید لذا در مقابل ابلیس گفت: این نعمتها امانتی بود که خداوند آنرا بازگرفت، ما از نعمتهای پروردگار مدتها بهره مند بودیم خدا را سپاس می گویم بر آنچه که به من عطا فرمود و نیز آن را بگرفت، خداوند مالک روی زمین و آسمانهاست، بهر کس که بخواهد نعمت می دهد و از هر کس که بخواهد می گیرد، هر که را بخواهد عزیز می گرداند و هر که را بخواهد ذلیل می نماید، آنگاه در برابر عظمت پروردگار به سجده افتاد و خدای را سپاس و شکرگزاری کرد.
شیطان که به هدف خود نرسیده بود به درگاه خدا بازگشت و تصمیم گرفت نقشه جدیدی برای گمراه نمودن ایوب طرح کند و لذا به پروردگار عرض کرد: ایوب که در مقابل از دست رفتن مال و منال شکایتی نکرد و صبر نمود از این جهت است که او علاقه ای به مال دنیا ندارد و اگر در براب مصیبت شکر کرد از این روست که دلگرمی به فرزندان خویش دارد، زیرا امیدوار است که فرزندانش یاور او هستند و بالاخره مال از دست رفته را جبران می کنند ولی هر گاه مرا بر جان فرزندانش مسلط سازی، من یقین دارم که کفر خواهد ورزید و از کفار خواهد شد، چون هیچ مصیبتی همچون از دست دادن فرزند نیست.
خدای تعالی فرمود: اکنون ترا بر فرزندان ایوب مسلط ساختم ولی مطمئن باش ذره ای از ایمانش نخواهد کاست.
بار دیگر شیطان یارانش را فرا خواند و به جایگاه فرزندان ایوب(علیه السلام) که در قصر مجللی بودند رفت و پایه های قصر را چنان متزلزل ساخت که سقف ها فرو ریختند و دیوارها بر سر فرزندان ایوب(علیه السلام) فرو ریخته و همه آنها در خون خود غلطیدند و همگی زیر آوار جان دادند.
شیطان پس از این کار بصورت مردی نزد ایوب(علیه السلام) رفت و گفت: اگر امروز می بودی و می دیدی که چگونه فرزندانت زیر آوار بماندند و چگونه استخوانهای فرزندان عزیزت در هم شکست پس بدان که خداوند عبادت تو را به حساب نیاورد و پاداش عبادت تو را نداد.
ایوب(علیه السلام) از شنیدن این خبر اشکش جاری شد و در جواب گفت: خداوند این نعمات را عطا فرمود و او نیز باز پس گرفت پس شکر او هم در دادن و هم در گرفتنش بر ما واجب است، باز هم او را سپاس می گویم، آنگاه به سجده افتاد و خدا را شکر کرد.
آتش خشم شیطان بیشتر شد بار دیگر بسوی خدا عرض کرد: پروردگارا! مال و فرزندان ایوب از بین رفت ولی ایوب در کمال سلامت و تندرستی بسر می برد و به امید آن ترا عبادت می کند که روزی بتواند آنچه که از دست داده دوباره بازیابد. از اینرو هر گاه مرا به جسم او مسلط سازی و اجازه دهی که من صحت و سلامت ایوب را از وی بگیرم و او را به چنگال بیماریها بیندازم شک ندارم که ناسپاسی تو را خواهد گفت و به درمان درد خود مشغول خواهد گشت و از یاد تو غافل خواهد ماند.
خداوند برای آنکه ایوب (علیه السلام) را بعنوان نمونه کامل ایمان و بندگی و صبر و شکر به مردم دنیا معرفی کند تا مایه عبرت آیندگان شود و مصیبت زدگان و بیماران از او عبرت گیرند و در دنیا سربلند و در آخرت مقامش بالا رود لذا به ابلیس فرمود: ترا بر بدن ایوب(علیه السلام) نیز مسلط ساختم ولی جان و دل و زبان و عقلش را نه زیرا اینها ایمان و جلوه گاه دین و مظهر عرفان ایوب(علیه السلام) است.
شیطان به کار خود مشغول شد و او را مریض و ناتوان ساخت و وی در بستر بیماری افتاد، روز به روز لاغر می گشت و چهره اش زرد و ضعیف گردید. چنان دردی بدن او را فرا گرفت که از فرط درد نمی توانست به خواب رود در طول این بیماری دوستان و آشنایانش از کنارش پراکنده شدند و همه او را ترک کردند جز همسر مهربانش که در این وضع همدم و مونس همسرش ایوب پیامبر(علیه السلام) بود.
سالها بر این وضع گذشت و ایوب (علیه السلام) روز به روز بیماریش سخت تر می شد تا آنکه از او جز پوست و استخوانی نماند ولی از شکر خداوند غافل نبود.
شیطان پلید که تیرهایش به خطا خورده بود در کار خود فروماند، یاران خود را فراخوانده و گفت چه باید کرد؟ من که همه چیز ایوب را از او گرفتم، مال و اولاد او از بین رفت، زیبائیش با بیماری وی محو شد، دوستانش از کنار او رفتند ولی باز هم حمد خداوند را بجا
می آورد.
یکی از شیاطین گفت: تو چگونه حضرت آدم را فریب دادی و او را از بهشت بیرون کردی؟
ابلیس گفت: من بوسیله همسر او بر وی مسلط شدم. گفت: پس چرا ایوب را بوسیله همسرش گمراه نمی کنی. ابلیس امیدوار شد و بسوی همسر ایوب رفت و بصورت مردی درآمد و به همسر ایوب گفت: شوهرت کجاست؟ زن گفت: آن شوهر من ایوب (علیه السلام) است که از شدت درد و ضعفف و بیماری نزدیک به آن است که جان از بدنش خارج شود سالهاست که با بیماری دست به گریبانست. شیطان سعی به گمراه نمودن همسر ایوب نمود و گفت: آن خوشیها و نعمتهای قبل یادت می آید که چگونه در ناز و نعمت بودی و فرزندانی داشتی، اکنون در مصیبت و بیماری شوهرت روزگار می گذرانی.
همسر ایوب(علیه السلام) نزد شوهر خود رفت و گفت: تا چه زمانی خداوند تو را عذاب می دهد؟ ثروت، فرزندان، دوستان و جوانی تو چه شد و چرا از خدا نمی خواهی که از این بلا تو را نجات دهد؟
ایوب(علیه السلام) گفت: روزگاری که در ناز و نعمت بودیم و اولادان بسیار داشتیم چند سال بود؟ زن گفت: هشتاد سال، ایوب(علیه السلام) گفت: چند سال است که در زنج و محنت بسر می بریم؟ همسرش گفت: هفت سال.
ایوب پیامبر گفت: من از خداوند شرم دارم که بیش از آنکه روزگار بلا با دوران نعمت برابر گردد رفع گرفتاری خود را از او بخواهم ولی بدان شیطان تو را فریب داده است پس بدان اگر از بیماری رهائی یابم صد تازیانه به تو خواهم زد و از این به بعد در کارها از تو کمک نمی خواهم تا خداوند اراده خود را بر من جاری سازد.
ایوب(علیه السلام) چون خود را تنها دید از روی تضرع و درخواست دست به آسمان بلند کرد و عرضه داشت: خدایا، رنج و بیماری و گرفتاری و مصیبت، مرا فرا گرفته تو ارحم الراحمینی، پروردگارا شیطان رجیم مرا سخت آزار می دهد شرش را از من دفع فرما.
خداوند دعای ایوب(علیه السلام) را به اجابت رساند و به او وحی کرد که پای خود را به زمین بکوب تا چشمه ای زلال روان شود پس از آب چشمه بنوش و خود را با آب چشمه بشوی تا تندرست گردی.
ایوب(علیه السلام) به فرمان الهی عمل کرد زخمهای او بهبود یافت و بیماری از بدنش رخت بربست و کاملترین سلامتی به او بازگشت.
همسر ایوب(علیه السلام) نزد وی آمد و بجای ایوب بیمار و ناتوان، جوانی خوش سیما و نیرومند مشاهده کرد، چنانچه او را نشناخت ولی پس از آنکه متوجه شد ایوب پیامبر(علیه السلام) سلامتی خود را بازیافته دست به گردنش انداخت و شکر خدا را بجا آورد و سپس خداوند به ایوب فرمود: برای آنکه به وعده ات وفا کنی و گفته بودی که اگر از بیماری نجات یابم صد تازیانه به همسرم خواهد زد، به جهت آنکه همسرت زنی باایمان و در این روزگار با تو همدردی کرده ناراحت نشود صد عدد چوب نازک تهیه کن و آن را به آهستگی و آرام به همسرت بزن تا آزرده نگردد و خُلف وعده نیز نکرده باشی.
و خداوند به جهت صبر ایوب(علیه السلام) و سپاسگزاری وی در درگاه خداوند بار دیگر اموال و ثروت او را به وی بازگرداند و فرزندانش را زنده کرد و فرزندان دیگری نیز نصیب وی گردانید تا آیندگان بدانند که ایوب(علیه السلام) نمونه کامل صبر و ایمان است

 



[ یک شنبه 7 دی 1390برچسب:داستانهای پیغمبران ( 2, ] [ 18:4 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]