اسلایدر

داستان شماره 603

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 603

داستان شماره 603

داستان حضرت محمد( ص ) * قسمت چهارم *


بسم الله الرحمن الرحیم


جنگ بنی نضیر

در مدینه سه گروه از یهودیان به نامهای بنی نضیر،بنی قریظه وبنی قینقاع زندگی می کردند که پیامبر با آنها پیمان عدم تعرض بست ولی آنها در هرزمانی که به دست می آوردند دست به پیمان شکنی می کردند.یک روز که پیامبر برای کاری به سراغ قوم بنی نضیر رفته بود آنها تصمیم گرفتند که پیامبر را به قتل برسانند که رسول خدا از طریق وحی از این توطئه آگاه شد وفورا به مدینه بازگشت ودستور آماده باش را صادر کرد.به دستور پیامبر کعب اشرف بزرگ آنها با نقشه ای به قتل رسید وزمانیکه یهودیان از این خبر ونیز قصد پیامبر برای جنگ مطلع شدند به داخل قلعه های محکم خود رفتند

لشکر اسلام که وضعیت را اینگونه دید به محاصره قلعه پرداخت وپیامبر به آنها پیشنهاد کرد که هر چه دارند بردارند و مدینه را ترک کنند.آنها نیز چنین کردند وجنگ بدون خونریزی پایان یافت.

جنگ احزاب( خندق


خداوند در قرآن در این مورد که جنگ همه جانبه اسلام وکفر بود آیاتی را نازل کرده است.نخستین جرقه این جنگ را بنی نضیر وبا تحریک کردن مشرکان مکه برای جنگ با پیامبر زدند.آنها قبیله بنی غطفان وسایر قبایل را نیز به این جنگ دعوت کردند ودر نتیجه همه با هم برای نابودی اسلام کمر همت بستند.رسول خدا زمانیکه از این ماجرا آگاه شد در مورد اینکه جنگ را در مدینه انجام دهند یا در خارج از مدینه با یاران خود مشورت کرد ولی در نهایت پیشنهاد سلمان فارسی مبنی بر کندن خندق در اطراف مدینه مورد موافقت پیامبر قرار گرفت ودر نتیجه این کار با همت وپشتکار مسلمانان واقعی انجام شد هر چند که منافقین از انجام اینکار نیز سر باز زدند.زمانیکه لشکر کفر به مرزهای مدینه رسید با خندق مواجه شد چیزی که تا به حال مثلش را ندیده بود.تعداد لشکر کفر در این جنگ بیش از ده هزار نفر وتعداد مسلمانان سه هزار نفر بود.لشکر کفر نزدیک یک ماه پشت خندق زمینگیر شد وکسی نتوانست از آن عبور کند .مشرکین که به دلیل سردی هوا ونیز کمبود آذوقه در مذیقه بودند تصمیم گرفتند تا بنی قریظه را که همپیمان پیامبر وساکن مدینه بودند علیه پیامبر تحریک کنند وآخر سر نیز موفق به انجام اینکار شدند اما پیامبر گروهی را که بالغ بر پانصد نفر بودند مامور مقابله  با آنها کردند.از آن طرف نیز چند نفر از پهلوانان قریش تصمیم گرفتند تا از خندق عبور کنند.

یکی از آنهابه نام عمروابن عبدود که ادعای پهلوانی وشکست ناپذیری داشت شروع به عربده کشی ومبارز طلبی کرد  تا آنکه حضرت علی شمشیر پیامبر را به دست گرفت وعمامه ایشان را نیز به سر نمود.پیامبر در حق علی دعا کردکه خداونداعلی را از هر بدی حفظ بنماو... 

علی (ع)با جسارت تمام به میدان رفته وپس از دعوت عمرو به اسلام و در حالیکه این دعوت از طرف عمرو رد شد او را با شمشیری از پا درآورد.تکبیر از اردوگاه اسلام بلند شد وکفار با دیدن این منظره ترس وجودشان را گرفت .از طرف دیگر یکی از نفرات دشمن به نام نعیم که به صورت مخفیانه اسلام آورده بود به نزد پیامبر رفت واعلام وفاداری نمود.پیامبر نیز او را مامور ساخت تا با خدعه ونیرنگ میان سپاه دشمن اختلاف افکند .او نیز به طرف قوم بنی قریظه رفت وپس از جلب توجه واطمینان آنها با صحبتهای خود آنها را ترساند ودر نتیجه آنها همکاری خود را با قریش قطع کردند.

او بعد از اجرا کردن نقشه خود وارد اردوگاه احزاب شد وبا حیله میان آنها نیز اختلاف افکند وماموریت خود را به نحو احسن انجام  داد.اختلاف میان قریش باعث قطع همکاری میان آنها شد وسردی هوا نیز مزید بر علت شد ودر نتیجه احزاب با خفت وخاری مدینه را ترک کردند وبدین ترتیب این قائله نیز به نفع اسلام پایان یافت.

جنگ بنی قریظه



زمانیکه آخرین دسته احزاب، مدینه را باترس ولرز ترک کردند ودر حالیکه خستگی از چهره مسلمانان هویدا بود پیامبر بنا به فرمان الهی تصمیم گرفت تا کار بنی قریظه را یکسره کند.آنها نماز ظهر را خواندند اما پیامبر دستور داد تا نماز عصر در محله بنی قریظه برگزار شود.ایشان پرچم را به دست علی(ع)داد  واو ولشکریان قلعه دشمن را محاصره کردند.یهودیان که خود را در خطر دیدند تصمیم نهایی خود را گرفتند وآن چیزی جز تسلیم شدن در برابر سپاه با عظمت اسلام نبود.

  بنی قریظه بعد از اینکه تسلیم شدند پیامبر به آنها فرمودند:آیا راضی هستید هر چه سعد بن معاذ درباره شما حکم کند اجرا نماییم؟ وآنها جواب مثبت دادند.پیامبر نیز در مقابل به پیشنهادی که هنوز سعد نداده بود رای مثبت داد.سعد به یهود گفت شما باید کشته شوید وزنان وفرزندانتان اسیر و اموالتان تقسیم گردد اما گروهی از آنها اسلام آورده ونجات یافتند.

جنگ بنی المُصْطَلق



بنی المُصْطَلق تیره ای از قبیله خزاعه بودند که با قریش همجوار بودند.گزارشاتی به مدینه رسید که رئیس این گروه قصد جمع آوری سلاح ونیرو برای محاصره مدینه را دارد.پیامبر تصمیم گرفت که فتنه را در نطفه خفه کند برای همین وقتی از صحت کار آنها مطلع شد با یاران خود به سمت قبیله مذکور رفته ودر کنار چاه مریسع با آنها روبرو شدجنگ شروع شد وجانبازی مسلمانان ونیز اثرات روانی آنها باعث پیروزی مسلمانان گردید.

داستان صلح حدیبیه



در سال ششم هجرت پیامربرای زیارت خانه خدا با یاران خود به طرف مکه حرکت کردند اما با ممانعت قریش مواجه شدندپیامبر ویارانش در منطقه حدیبیه متوقف شدند وبا  فردی از قریش به نام عروه مواجه شدند.پیامبر هدف خود را از آمدن به مکه به او گفت واو نیز تعریف پیامبر وکارهایی را که از او مشاهده کرده بود برای قریش بازگو نمود.پیامبر نیز قصد داشت که عمر را برای توجیه قریش از این سفر راهی مکه کند که او از ترس جانش نرفت وبه جای او عثمان این مسئولیت را پذیرفت.اما شایعه کشته شدن عثمان باعث شد تا پیامبر تصمیم به شدت عمل با کفار شود وبرای همین بیعتی با یاران خود به نام رضوان نمود اما عثمان سالم بازگشت.در نهایت بعد از گفتگوهای زیاد بین طرفین مقرر شد که پیامبر امسال را از حج صرف نظر نماید وسال بعد نیز بیش از سه روز در مکه نمانند ونیز سلاح با خود حمل نکنند و... پیامبر نیز پذیرفتند ودستور دادند تا شتر ها را همانجا قربانی کنند ونیز از احرام در آیند.دستور پیامبر به اجرا در آمد و در همین موقع بود که سوره فتح نازل شد وبشارت فتح عظیمی را به آنها داد.


منابع قرآنی:
  آل عمران:172-175 /بقره:214/احزاب:9-26 -27/آل عمران:26-27/نور:62-63-64/انفال:56-58/فتح:10-18

 



[ یک شنبه 3 آذر 1390برچسب:داستانهای پیغمبران ( 1, ] [ 20:48 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]