اسلایدر

داستان شماره 569

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 569

داستان شماره 569

گربه بد جنس

 

بسم الله الرحمن الرحیم

تاجری گربه موذی و بدجنس در خانه اش داشت به هر جا که رهایش می ساخت بلافاصله بر می گشت ناچار حیله ای به خاطرش رسید تخته ای آورد رویش قیر ریخت  و دست و پای گربه را در قیر گرفت و تخته را به رودخانه انداخت.
خلیفه که از شکار بر می گشت  گربه را روی آب دید دستور داد شناگری آن را گرفته به حظور آورد
خلیفه روی ترحم گربه را از تخت قیر آلود خلاص کرد  و امریه ای نوشت و بدور گردن گربه انداخت . به این مضمون که : این گربه آزاد کرده خلیفه است و کسی حق تعرض به آن را ندارد. گربه را رها کردند یک راست به خانه صاحبش آمد  و تاجر دید که گربه اش با نامه ای به گردن  وارد شد نامه را باز کرد دید دست خط و امریه خلیفه است  فورا گربه را با کلید های تجارت خانه  و اوراق و دفاتر و قباله های تجارتی  بر طبقی بزرگ نهاد و بحضور خلیفه رفت و گفت: تا آن زمانی که این گربه  هنوز معرف حضور نبود بنده از دست او در عذاب بودم چه برسد به حالا که از جانب خلیفه فرمان آزادی عمل آورده است . مقرر فرمایید تمام مایملک بنده را تحویل بگیرید  و به جانب گربه تسلیم نمایند و مرا مرخص فرمایید که جلای وطن نموده از این مملکت به جای دیگر بروم تا بتوانم زندگی کنم

 



[ شنبه 29 مهر 1390برچسب:داستانهای طنز ( خوب _ 4, ] [ 20:17 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]