اسلایدر

داستان شماره 516

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 516

داستان شماره 516

داستان هيجده سوراخ


بسم الله الرحمن الرحیم
در کلوپ گلفی با زمین  بزرگی که دارای هيجده سوراخ بود
مردی مشغول بازی بود و فراموش کرده بود که باید توپ را به کدام سوراخ شوت کند
از زنی که کمی جلوتر از او مشغول بازی بود سوال کرد
نمیدونم توپو تو کدوم سوراخ باید بشوتم
زن پاسخ داد
من الان تو سوراخ هفتم دارم بازی میکنم پس شما باید تو سوراخ ششم شوت کنی
مرد تشکر کرد و به بازی بازگشت ولی پس از چند دقیقه ای باز هم فراموش کرد و دوباره پیش زن رفت و از او کمک خواست و زن جواب داد
الان من تو سوراخ سیزدهم هستم شما باید بری تو سوراخ دوازدهم شوت کنی
پس از پایان بازی مرد زن را به نوشیدن چای دعوت کرد و با او گرم صحبت شد و از او پرسید که به چه کاری مشغول است ، زن گفت
من مدیر فروش هستم و مرد بلافاصله جواب داد
چه تصادفی چون من هم مدیر فروش هستم و رو به زن کرد و گفت : میشه بپرسم چی میفروشی ؟
زن گفت : اگه بهتون بگم چی میفروشم شما قول میدین بهم نخندین؟
مرد قول داد که نخنده و زن بهش گفت که اون مدیر فروش یه کارخونه ی
تولیدی نوار بهداشتیه
با گفتن این حرف از طرف زن، مرد چنان خنده ای کرد که از صندلی افتاد رو زمین و زن با اخم بهش گفت
شما قول داده بودی که نخندی
مرد در حالی که همچنان میخندید گفت
آخه منم مدیر فروش یه کارخونه ی تولیدی کاغد توالتم و فکر میکنم بازم یه سوراخ از شما عقبترم

 



[ شنبه 6 شهريور 1390برچسب:داستانهای طنز ( خوب _ 3, ] [ 9:24 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]