اسلایدر

داستان شماره 43

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 43

داستان شماره 43

باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد

 

بسم الله الرحمن الرحیم

مردي براي اصلاح سر و صورتش به آرايشگاه رفت. در حال كار، گفتگوي جالبي
بين آنها در گرفت. آنها به موضوع «خدا »رسيدند، آرايشگر گفت: من باور نمي
كنم خدا وجود داشته باشد! مشتري پرسيد :چرا؟ آرايشگر گفت : كافي است به
خيابان بروي تا ببيني چرا خدا وجود ندارد. اگر خدا وجود داشت آيا اين همه
مريض ميشدند؟ بچه هاي بي سرپرست پيدا مي شدند؟ اين همه درد و رنج وجود
داشت؟ نمي توانم خداي مهرباني را تصور كنم كه اجازه مي دهد اين چيز ها
وجود داشته باشند. مشتري لحظه اي فكر كرد،اما جوابي نداد؛چون نمي خواشت
جروبحث كند. آرايشگر كارش را تمام كرد و مشتري از مغازه بيرون رفت. در
خيابان مردي را ديد با موهاي بلند و كثيف و به هم تابيده و ريش اصلاح
نكرده... مشتري برگشت و دوباره وارد آرايشگاه شد و به آرايشگر گفت: به
نظر من آرايشگرها هم وجود ندارند. آرايشگر با تعجب گفت:چرا چنين حرفي مي
زني؟ من اين جا هستم،همين الان موهاي تو را كوتاه كردم. مشتري با اعتراض
گفت : نه!!! آرايشگر ها وجود ندارند، چون اگر وجود داشتند، هيچ كس مثل
مردي كه آن بيرون است، با موهايبلند و كثيف و ريش اصلاح نكرده پيدا نمي
شد. آرايشگر گفت : نه بابا ؛ آرايشگر ها وجود دارند، موضوع اين است كه
مردم به ما مراجعه نمي كنند. مشتري تاييد كرد: دقيقا! نكته همين است. خدا
هم وجود دارد! فقط مردم به او مراجعه نمي كنند و دنبالش نمي گردند.براي
همين است كه اين همه درد و رنج در دنيا وجود دارد



[ سه شنبه 13 ارديبهشت 1389برچسب:داستانهایی در باره خدا ( 2, ] [ 20:56 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]