اسلایدر

داستان شماره 338

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 338

داستان شماره 338

سوتی بزرگ( طنز


بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی داشتیم برمی گشتیم، منشیم  ژانت رو به من کرده و گفت:” میدونین، امروز روزی عالی هست، فکر نمی کنین که اصلاً لازم نباشه برگردیم به اداره؟ مگه نه؟“ در جواب گفتم: ” آره، فکر میکنم همچین هم لازم نباشه.“ اونم در جواب گفت:” پس اگه موافق باشی بد نیست بریم به آپارتمان من.“
” خدای من این یکی از بهترین چیزهائی بوده که میتونستم انتظار داشته باشم. باشه بریم.“
وقتی وارد آپارتمانش شدیم گفتش:”
 میدونی رئیس، اگه اشکالی نداشته باشه من میرم تو اتاق خوابم... دلم میخواد تو یه جای گرم و نرم یه خورده استراحت کنم.“
”خواهش می کنم“ در جواب بهش گفتم.
 اون رفت تو اتاق خوابش و بعداز حدود یه پنج شش دقیقه ای برگشت. با یه کیک بزرگ تولد در دستش در حالی که پشت سرش همسرم، بچه هام و یه عالمه از دوستام هم پشت سرش بودند که همه با هم داشتند آواز ” تولدت مبارک “ رو می خواندند. ... در حالیکه من اونجا... رو اون کاناپه لخت مادرزاد نشسته بودم

 



[ چهار شنبه 8 اسفند 1389برچسب:داستانهای اصیل ایرانی ( 2, ] [ 20:32 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]