اسلایدر

داستان شماره 287

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 287

داستان شماره 287

داستان شیطنت پسر بچه ( طنز


بسم الله الرحمن الرحیم
پسر صبح از پله ها اومد پائین و از مادربزرگش پرسید :" بابا، مامان هنوز از خواب بیدار نشدند ؟
- نه عزیز دلبندم . بیا صبحونه ات رو آماده کردم ، زود باش بخورش تا مدرسه ات دیر نشده !
بچه یک خنده شیطنت آمیزی زد و بدون اینکه چیزی بگه سریع رفت آشپزخونه و صبحونه اش رو تموم کرد و پس از مسواک زدن دندونهاش،کیفش رو برداشت و پرید دم در تا سوار سرویس بشه
ظهر شد . زنگ در به صدا در اومد
مادر بزرگ در رو باز کرد . پسر بود که از مدرسه برگشته بود
یه سلامی داد و بازم پرسید : " بالاخره مامان و بابا بیدار شدند ؟
مادربزرگه گفت : " نه عزیزم ، حتما خیلی خسته بودند . فکر کنم الانه پا میشن میان
حالا بیا تو ناهارت رو بخور تا از دهن نیفتاده
پسرک بازم اون لبخند شیطنت آمیز رو زد و داخل شد
ناهارش رو خورد و رفت تو اطاقش تا مشقهاشو بنویسه و کمی هم استراحت کنه بعد از ظهر بود که پسره اومد پیش مادربزرگش و ازش پرسید : " بابا مامان هنوزهم نیومدند ؟
مادربزرگ که داشت یواش یواش نگران میشد گفت : " نه ؟
پسرک اینبار دیگه نتونست جلو خودش رو بگیره و زد زیر خنده مادربزرگ عصبانی شد و سرش فریاد کشید : " تو چت شده ؟ چرا هر بار اینو میپرسی! حالا چرا میخندی ؟
بچه جواب داد.: " شب دیر وقت بود و منم داشت خوابم میبرد که یهو دیدم بابا اومده تو اطاقم و دنبال یه چیزی میگرده
- خوب دنبال چی میگشت ؟
پسره ادامه داد : " بابا گفتش کف پاش ترک برداشته واسه همین دنبال کرم نرم کننده و مرطوب کننده میگرده
- بعدش چی شد ؟
پسرک در حالیکه که چشمهاش برق عجیبی میزد گفت :" هیچی مامان بزرگ . چون اطاق تاریک بود ، به جای کرم ، اشتباهی تیوب چسب فوری رو بهش دادم



[ دو شنبه 17 دی 1389برچسب:داستانهای طنز ( عالی _ 1, ] [ 19:11 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]