اسلایدر

داستان شماره 230

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 230

داستان شماره 230

داستان عمر بن عبد العزیز

 

بسم الله الرحمن الرحیم

عمر بن عبدالعزیز كه به خلافت رسید، لعن به حضرت علی ـ علیه السّلام ـ را كه از زمان معاویه مرسوم شده بود، ممنوع كرد
قبل از او كار به جایی رسیده بود كه یك نفر در بیابان نماز خواند و فراموش كرد كه بعد از نماز ـ نعوذ بالله ـ لعن به امام علی ـ علیه السّلام ـ كند و بعد یادش آمد، لذا برای كفاره‌ی این گناه در همان محل یك مسجد بنا كرد
به هر حال، عمر بن عبدالعزیز اگر چه فقط شش ماه خلیفه بود، اما جلو حیف و میل‌ها را گرفت، دست اطرافیانش را از بیت المال كوتاه كرد و اوضاع به گونه‌ای سامان یافت كه در اواخر حكومت او، استاندارها برایش نوشتند دیگر فقیری پیدا نمی‌شود و ذخیره‌ی بیت المال هم فراوان است، آنها را در چه راهی مصرف كنیم؟ او دستور داد كه با آن پول‌ها غلام و كنیز بخرید و آزاد كنید
خود عمر بن عبدالعزیز می‌گوید: «من اگر كار خوبی انجام داده‌ام به خاطر تربیت صحیح معلم است
او می‌گوید: «روزی معلم من دید كه بچه‌ها به علی ـ علیه السّلام ـ ناسزا می‌گویند، وقتی بچه‌ها رفتند، مرا صدا زد و گفت: كسی كه از نظر قرآن اهل بهشت است، از كجا فهمیدی كه لعن او جایز و لازم است؟
همین جمله، جرقه‌ای در ذهن من ایجاد كرد و هدایت شدم و اكنون خدا را شكر می‌كنم، سپاسگزارم كه موفق شدم این رسم شوم را از جامعه محو كنم

 



[ شنبه 20 آبان 1389برچسب:داستانهای زیبایی از دین ( 1, ] [ 19:10 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]