اسلایدر

داستان شماره 221

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 221

داستان شماره 221

سخى تر از حاتم

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

از حاتم طائى سئوال كردند: از خود كريم تر ديده اى ؟ گفت : ديدم گفتند: كجا ديده اى ؟ گفت : وقتى در بيابان مى رفتم به خيمه اى رسيدم ، پيرزنى در آن بود و بزغاله اى پشت خيمه بسته بود
پيرزن نزد من آمد و مرا خدمت كرد و افسار اسبم را گرفت تا فرود آمدم . مدتى نگذشت كه پسرش آمد و با خوشحالى تمام از احوال من سئوال كرد. پيرزن پسرش را گفت : برخيز و براى ميهمان وسايل پذيرايى را آماده كن ، آن بزغاله را ذبح كن و طعام درست نما
پسر گفت اول بروم هيزم بياورم ، مادرش گفت تا تو به صحرا بروى و هيزم بياورى دير مى شود و ميهمان گرسنه مى ماند و اين از مروت دور باشد
پس دو نيزه داشت آن دو را شكست و آن بزغاله را كشت و طعام ساخت و نزدم بياورد
چون تفحص از حال ايشان كردم جز آن بزغاله چيز ديگرى نداشت و آن را صرف من كرد
پيرزن را گفتم : مرا مى شناسى گفت : نه ، گفتم : من حاتم طائى هستم ، بايد به قبيله ما بيايى تا در حق شما پذيرايى كامل كنم و عطايا به شما بدهم
آن زن گفت : پاداش از ميهمان نگيريم (420) و نان به پول نفروشيم ؛ از من هيچ قبول نكرد؛ از اين سخاوت بى نظير دانستم كه ايشان از من كريم ترند

 



[ شنبه 11 آبان 1389برچسب:داستانهای زیبایی از دین ( 1, ] [ 19:0 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]