اسلایدر

داستان شماره 112

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 112

داستان شماره 112

 

توصيف زيبائى

 

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم

در زمان پيامبر دو نفر بنام هيث و ماتع در مدينه زندگى مى كردند. اين دو آدمهاى هرزه اى بودند و همواره سخنان زشت مى گفتند و مردم را مى خنداندند و عفت كلام را مراعات نمى كردند
روزى اين دو نفر با يكى از مسلمانان سخن مى گفتند و رسول خدا صلى الله عليه و آله در چند قدمى آنها، سخن آنها را مى شنيد كه مى گفتند: هنگامى كه به شهر طائف هجوم برديد و آنجا را فتح نموديد، در آنجا در كمين دختر عيلان ثقفى باش ، او را اسير كرده و براى خود نگه دار كه او زنى خنده رو، درشت چشم ، جاافتاده ، كمر باريك و قد كشيده است ، هرگاه مى نشيند با شكوه جلوه مى كند و هرگاه سخن مى گويد، سخنش دلربا و جاذب است ، رخ او چنين و پشت رخ او چنان است و...! با اين توصيفات آن مسلمان را تحريك كردند، پيامبر فرمود: من گمان ندارم كه شما از مردانى كه ميل جنسى به زنان دارند باشيد، بلكه به گمانم شما افراد سفيهى كه ميل جنسى ندارند باشيد (يعنى عنين )، از اين رو زيبائيهاى زنان را (بدون آن كه خود لذت ببريد) به زبان مى آوريد (و موجب آلودگى ديگران مى شويد). آنگاه پيامبر آنها را از مدينه به سرزمين ((غرابا)) تبعيد كرد، آنها فقط در هفته ، روز جمعه براى خريد غذا و لوازم زندگى ، حق داشتند به مدينه بيايند

 



[ شنبه 2 آبان 1389برچسب:داستانهای زیبایی از دین ( 1, ] [ 18:52 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]