اسلایدر

داستان شماره 2045

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 2045

داستان شماره 2045

عفو و گذشت امام سجاد (ع)

 



بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

عبدالملک بن مروان بعد از 21 سال حکومت استبدادی، در سال 86 هجری از دنیا رفت و بعد از وی، پسرش ولید جانشین او شد. ولید برای آن که از نارضایتی های مردم بکاهد، در مقام جلب رضایت مردم مدینه بر آمد. از این رو هشام بن اسماعیل، پدر زن عبدالملک را که حاکم مدینه بود و مردم همواره آرزوی سقوطش را می کردند، از کار بر کنار نمود و به جای او، عمر بن عبد العزیز، پسر عموی جوان خود را حاکم مدینه قرار داد. عمر برای باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان حکم نگاه دارند و هر کس که از هشام بدی دیده یا شنیده بیاید و تلافی کند. مردم نیز دسته دسته می آمدند و دشنام و ناسزا و لعن و نفرین می کردند. هشام بیش از همه نگران امام علی بن الحسین (ع) و علویان بود و با خود فکر می کرد انتقام علی بن الحسین (ع) در مقابل آن همه ستم ها و سبّ و لعنت ها نسبت به پدران بزرگوارش، کمتر از کشتن نخواهد بود. ولی امام (ع) به علویان فرمود: خوی ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آن که ضعیف شد، انتقام بگیریم. هنگامی که امام (ع) به طرف هشام بن اسماعیل می آمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند، ولی بر خلاف انتظار وی، امام (ع) با صدای بلند فرمود: سلامٌ علیک و با او مصافحه کرد و بر حال او ترحم نمود و به او فرمود: اگر کمکی از من ساخته است حاضرم. بعد از این واقعه، مردم مدینه نیز شماتت به او را متوقف کردند

شهید مطهری، داستان راستان، ج 1، ص 257



[ سه شنبه 5 آذر 1394برچسب:داستانهای امام سجاد ( ع, ] [ 15:44 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]