اسلایدر

داستان شماره 1972

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1972

داستان شماره 1972

 

خواستم وقتي خارج ميشوم هم سير شده باشند و هم بخندند

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

صاحب دررالمطالب مينويسد كه علي (ع ) در بين راه متوجه زن فقيري شد كه بچه هاي او از گرسنگي گريه ميكردند و او آنها را به وسايلي مشغول ميكرد و از گريه بازميداشت . براي آسوده كردن آنها ديگي كه جز آب چيز ديگري نداشت بر پايه گذاشته بود و در زير آن آتش ميافروخت تا آنها خيال كنند برايشان غذا تهيه ميكند. باينوسيله آنها را خوابانيد. علي عليه السلام پس از مشاهده اين جريان با شتاب بهمراهي قنبر بمنزل رفت . ظرف خرمايي با انباني آرد و مقداري روغن و برنج بر شانه خويش گرفت و بازگشت قنبر تقاضا كرد اجازه دهند او بردارد ولي حضرت راضي نشدند. وقتي كه بخانه آنزن رسيد اجازه ورود خواست و داخل شد، مقداري از برنجها را با روغن در ديگ ريخت و غذاي مطبوعي تهيه كرد آنگاه بچه ها را بيدار نمود و با دست خود از آن غذا بآنها داد تا سير شدند.
علي عليه السلام براي سرگرمي آنها مانند گوسفند دو دست و زانوان خود را بر زمين گذاشت و صداي مخصوص گوسفندان را تقليد نمود (بع بع !) بچه ها نيز ياد گرفتند و از پي آنجناب همينكار را كرده و مي خنديدند مدتي آنها را سرگرم داشت تا ناراحتي قبلي را فراموش كردند و بعد خارج شد.
قنبر گفت اي مولاي من امروز دو چيز مشاهده كردم كه علت يكي را ميدانم سبب دومي بر من آشكار نيست اينكه توشه بچه هاي يتيم را خودتان حمل كرديد و اجازه نداديد من شركت كنم از جهت نيل بثواب و پاداش بود و اما تقليد از گوسفندان را ندانستم براي چه كرديد؟
فرمود وقتي كه وارد بر اين بچه هاي يتيم شدم از گرسنگي گريه ميكردند خواستم وقتي خارج ميشوم هم سير شده باشند و هم بخندند



[ سه شنبه 22 شهريور 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع _ سری 3, ] [ 15:19 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]