اسلایدر

داستان شماره 1970

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1970

داستان شماره 1970

ترس از خدا

 


 

بسم الله الرحمن الرحیم

چون آن شب هوا مهتابى نبود، تشخيص نمى دادم كيست . آهسته وارد شد. تعادل نداشت و دستش را به ديوار گرفته بود و همين طور جلو مى آمد.
خدايا! چه شده است ؟ اين موقع شب او كيست ؟ آن هم با اين وضع ! شايد خواب وحشتناكى ديده و ترسيده بود.
جلوتر آمد. ديدم مثل بيد مى لرزد و هاى هاى گريه مى كند و گويى قرآن مى خواند!
باز جلوتر آمد. صدايش را شنيدم كه آيات آخر سوره آل عمران را مى خواند:
ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار؛
(خدايا! هستى را بيهوده نيافريدى . تو منزهى ! پس ما را از عذاب آتش ‍ نگهدار!
شناختمش ! عجب ! اين همان شير ميدانهاى نبرد و فرمانده شجاع است ؟ پس آشفتگى امشب او به سبب چيست ؟! مات و مبهوت مانده بودم !
پرسيد: حبه ! بيدارى ؟
– آرى ، ولى اين چه حالى است كه شما داريد؟ چه شده است ؟
– همه ما روزى در پيشگاه خدا حاضر مى شويم و هيچ عملى از ما بر او پوشيده نيست . اگر امروز از ترس خدا گريه كنى ! فرداى قيامت چشمت روشن خواهد شد.
مقام هيچ كس به مقام آن كه از خوف خدا مى گريد، نمى رسد!
همينطور اشك مى ريخت و خدا خدا مى كرد. چنان عاشقانه راز و نياز مى كرد و مى گريست كه من و نوف ، (يكى ديگر از ياران امام ) تعجب كرده بوديم .
خدايا! پيشواى متقيان و اميرمؤ منان على (عليه السلام ) از خوف خدا چنين مى گريد! پس واى بر ما



[ شنبه 20 شهريور 1394برچسب:داستانهای امام علی ( ع _ سری 3, ] [ 15:34 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]