اسلایدر

داستان شماره 1815

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1815

داستان شماره 1815

داستان شیر در ایران و خارج


بسم الله الرحمن الرحیم
روزنامه ی خبری چاپ کرده بود که حالا یادم نیس که تو مالزی اتفاق افتاده بود یا تو اندونزی:
((جوانی در جنگلی مشغول قدم زدن بوده که شیر درنده ای به او نزدیک می شود.جوان بالای درختی می رود و فوری تلفن همراهش را در می آورد و شماره ی خانه اش را می گیرد.پدرش گوشی را برمی دارد و می پرسد:پسرجان کجایی؟

پسر می گوید:در جنگل بالای درختی هستم و آن پایین شیری دهانش را باز کرده که من خسته بشوم و آن تو بیفتم.

پدر نشانی درخت را می گیرد و بعد از مدتی با عده ای مسلح سر می رسد.شیر که می بیند این کار به زحمتش نمی ارزد راهش را می کشد و می رود.))

با خودم فک کردم اگه این اتفاق تو ایران افتاده بود چی میشد:


میدونید چی میشد؟؟؟؟؟؟

پسر جوونی تو جنگلای مازندران داش واس خودش سلانه سلانه را می رفت به یه درخت بد بخت میرسه. با خودش میگه :عجب چیزیه بذا روش با چاقو یه قلب تیر خورده بکشم زیرشم یه یادگاری بنویسم.
چاقوشو اَ جیبش در می آره و با تلاش فراووووووووووووووووووووون قلب تیر خورده ای رو تنه ی این درخته کنده کاری می کنه

زیرشم اول اسم آجیشو خودشو مینویسه(همون آجیش  که قبلا با هم رفته بودن در در) همین که میخواد یه شعر از اون هام زیرش بنویسه شیر درنده سر میرسه و میگه:آق پسَ سام علیک

پسرمونم سه سوته رنگش از صورتی مایل به قرمز به سفید تغییر پیدا میکنه و مایع زرد رنگی از دم پا های شلوارش سرازیر میشه میگه:درود بر شما حال جنابعالی خوب است؟چه عجب از این طرف ها؟

شیر دهنشو لیس میزنه میگه:گشنمون بو گفیم دلی اَ عزا در بیاریم

پسی میبینه جای شوخی نیس چارچنگولی اَ درخت میره بالا میره میشینه رو آخرین شاخش و زبونشو واس شیر درمیاره

شیر میگه:صنار بده آش،به همین خیال باش .مَ وقت زیاد دارم همین پایین منتظرم.

پسی میگه:........ زیادی میخوری ................  .(اینجاهاش به دلیل غیر اخلاقی بودن سانسور شده.)

بعد موبایلشو درمی آره و شماره خونشونو میگیره . و از اونجا که خداییش سیم کارتای ایرانسل همه جا خط میدن نمیتونه با خونشون تماس حاصل کنه

حالا آقا شیره رو ولش چون بعد حرفای بسیار مودبانه ی آق پسرمون یه ذره شده

تماس گرفتن آق پسرمون یه روز طول میکشه آخرش در حالی که رو نوک انگشتای پاش رو آخرین شاخه ی درخت وایستاده بالاخره موفق میشه تماسشو حاصل کنه.باباش گوشی رو برمیداره میگه :الووووو

پسی میگه :سلام بابا منم

باباش :سلام و زهرمار توله سگ معلومه تا حالا کجا بودی همه جارو دنبالت گشتیم ک... حالا شبو کجا خوابیدی ؟و...(توضیحات لازمو بالا داده بودم)

همین که بیچاره پسره میخواد بگه که چی شده قطع میشه و دیگه هیچ کس نمیتونه از اون پسره خبری بگیره

 



[ چهار شنبه 15 فروردين 1394برچسب:بقیه داستانها ( سری 2, ] [ 23:15 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]