اسلایدر

داستان شماره 1805

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1805

داستان شماره 1805

داستان طنز روباه و خرگوش


بسم الله الرحمن الرحیم
روزی روزگاری در جنگلی زیبا و دورافتاده حیوانات جنگل در کنار هم با خوبی و خوشی زندگی می کردند. یک روز حیوانات برای اینکه تنوعی بشه و جنگل از این یکنواختی در بیاد تصمیم می گیرند که سلطان جنگل رو هر ساله تغییر بدند و هر سال یکی از حیوانات سلطان بشه. خلاصه سال اول قرعه ی کار به نام روباه افتاد. از قضا در این جنگل خرگوش خوشگلی بود که روباه خیلی چشمش اونو گرفته بود و دنبال فرصت بود که از خرگوش سواستفاده کنه. یه روز روباه ، خانم خرگوشه رو تنها یه گوشه گیر میاره و خواست بهانه ای رو بتراشه که یه حالی ببره. به خرگوش میگه : چرا گوشات درازه؟ خرگوش بیچاره جوابی برای گفتن نداشت ، روباه هم کلی اذیتش میکنه. خلاصه روباه به همین بهونه هر وقتی که خرگوش رو تنها می دید خرگوشه رو اذیت می کرد و بهش تجاوز میکرد. تا اینکه خانواده خرگوش شاکی میشن و از روباه شکایت می کنند. شیر که سلطان قبلی جنگل بود پیش روباه میره و بهش میگه که خانواده خرگوش ازت شکایت کردند و میگه که این دفعه یه بهونه ی دیگه گیر بیاره مثلا بهش بگو که برات هویج بیاره اگه بزرگ بود بهش بگو من کوچیک میخواستم اگه کوچیک آورد به بهونه ی اینک هویج بزرگ میخواستی اذیتش کن.
خلاصه روز بعد روباه خرگوش رو تنها گیر میاره بهش میگه که من هویج میخوام…
خرگوش میگه: هویج کوچیک میخوای یا بزرگ؟
روباه هم که بهونه ای نداشت میگه : من نمی دونم چرا گوشات درازه

 



[ چهار شنبه 5 فروردين 1394برچسب:بقیه داستانها ( سری 1, ] [ 22:56 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]