اسلایدر

داستان شماره 1730

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1730

داستان شماره 1730

عیادت مریض


  بسم الله الرحمن الرحیم
مرد كَری بود كه می­ خواست به عيادت همسايه مريضش برود. با خود گفت: من كر هستم، چگونه حرف بيمار را بشنوم و با او سخن بگويم؟ او مريض است و صدايش ضعيف هم هست. وقتی ببينم لبهايش تكان می­ خورد. می­فهمم كه مثل خود من احوالپرسی می كند
كر در ذهن خود، يك گفتگو آماده كرد. اينگونه: من می­ گويم: حالت چطور است؟
او خواهد گفت: خوبم، شكر خدا بهترم
من می گويم: خدا را شكر، چه خورده ­ای؟
او خواهد گفت: شوربا، يا سوپ يا دارو.
من می ­گويم: نوش جان باشد. پزشك تو كيست؟
او خواهد گفت: فلان حكيم
من می­گويم: قدم او مبارك است، همه بيماران را درمان می­ كند. ما او را می­ شناسيم، طبيب توانايی است.
كر پس از اينكه اين پرسش و پاسخ را در ذهن خود آماده كرد، به عيادت همسايه رفت و كنار بستر مريض نشست. پرسيد: حالت چطور است؟
بيمار گفت: از درد می­ ميرم
كر گفت: خدا را شكر
مريض بسيار بدحال شد، گفت: اين مرد دشمن من است
كر گفت: چه می­خوری؟
بيمار گفت: زهر كشنده
كر گفت: نوش جان باد
بيمار عصبانی شد
كر پرسيد: پزشكت كيست؟
بيمار گفت: عزراييل
كر گفت: قدم او مبارك است
حال بيمار خراب شد.
كر از خانه همسايه بيرون آمد و خوشحال بود كه عيادت خوبی از مريض به عمل آورده است
بيمار ناله می ­كرد كه اين همسايه دشمن جان من است و دوستی آنها پايان يافت
بسياری از مردم می ­پندارند خدا را ستايش می­ كنند، اما درواقع گناه می­ كنند. گمان می ­كنند راه درست می­ روند اما مثل اين كر راه خلاف می ­روند



[ سه شنبه 20 دی 1393برچسب:داستانهای جالب ( 2, ] [ 21:38 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]