اسلایدر

داستان شماره 1700

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1700

داستان شماره 1700

داستان طنز خیانت

 

بسم الله الرحمن الرحیم
چشمتون روز بد نبینه.چند وقت پیش تو بیمارستان بودیم که یه پسر جوونی رو با عجله آوردن تو اورژانس
از یکی از همراهاش پرسیدم که چش شده بود؟اونم گفتش که آقا این جوون عاشق یه دختری شده بود و خیلی اینو میخواست
دختره هم اینو خیلی میخواست و قرار بود با هم ازدواج کنن
حتی قرار مدار عروسیشونم گذاشته بودن
که یهو دختره زد زیر همه چیو با یه پسر دیگه ای گذاشت رفت.این بیچاره هم تا اینو شنید حالش اصلا یه جور دیگه ای شد
پا شد رفت صد سی سی به خودش بنزین تزریق کرد و حالو روزش شد این

....
آقا بگذریم پسره که تو اغما بود بعده دو هفته به هوش اومد.ما هم تو بیمارستان بودیم که یه دختر جوونی اومد با یه دسته گل رفت تو اتاق پسره واسه ملاقات
پسره تا چشاشو باز کرد دید بله همون خانومیه که اینو قال گذاشته و رفته .خلاصه آقا پسره که خون جلوی چشاشو گرفته بود دستشو انداخت و یه چاقویی که واسه باز کردن در کمپوت بغل دستش بود رو برداشت و سرم هارم از روی دستش کند و افتاد دنبال دختره
دختره هم که خیلی ترسیده بود با یه جیغ وحشتناک از اتاق زد بیرون و پشت سرش هم پسره با یه چاقویی تو دستش
پسره دختره رو دنبال کرد تارسید به ته سالن بیمارستان.وقتی که دید هیچ راه فراری نداره تسلیم شد و خودشو به دیوار سالن تکیه داد و در حالی که به شدت گریه میکرد با حالت التماس به پای پسره افتاده بود که یهو پسره چاقو رو برد بالا تا بکوبه به قلب دختره
بازم چشمتون روز بد نبینه….
پسره چون فقط صد سی سیبه خودش بنزین زده بود یهو بنزین تموم کرد و افتاد رو زمین
……!!!

 

 



[ سه شنبه 20 آذر 1393برچسب:داستانهای جالب ( 1, ] [ 19:6 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]