اسلایدر

داستان شماره 1643

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1643

داستان شماره 1643

مجلس اهل سنت

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

يک روز بهلول عاقل وارد مجلس اهل سنت شد، بهلول کفشهاي خود را از پايش در آورده و زير بغل گرفت و در بالاي مجلس جايي را براي نشستن انتخاب کرد
بزرگان مجلس که از سني هاي متعصب نيز بودند،به وي گفتند: چرا بالاي مجلس نشستي و چرا كفشهايت را زير بغل گرفتي؟
بهلول گفت: اين کار داستاني دارد: يک روز پيامبر خدا وارد مجلسي شد و کفشهايش را در آورد. ابو حنيفه کفشهاي پيامبر را دزديد، گفتند: دروغت واضح است. چون ابوحنيفه با پيامبر هم زمان نبوده. بهلول گفت: ببخشيد،مالکي دزديده بود. گفتند باز هم دروغ گفتي چون مالكي هم با پيامبر هم زمان نبوده. بهلول گفت:ببخشيد، شافعي کفشهاي پيامبر را دزديد، گفتند: باز هم دروغ گفتي چون شافعي هم با پيامبر هم زمان نبوده. آها، حنبلي کفشهاي پيامبر را دزديد، گفتند: باز هم دروغ گفتي، چون حنبلي هم با پيامبر هم زمان نبوده

بهلول گفت:و اينجا بود که بهلول عاقل صدا زد: اي نا مرداني که همه قبول داريد اين 4 احمق با پيامبر خدا همزمان نبوده اند، پس چه طور احکام دين خود را از اين 4 پدر سوخته ميگيريد و علي( ع ) و اولاد برحقش را رها ميكنيد؟؟؟؟

 



[ یک شنبه 23 مهر 1393برچسب:داستانهای بهلول ( 3, ] [ 22:39 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]