اسلایدر

داستان شماره 1505

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1505

داستان شماره 1505

 

   فرستادن اسفنديار بهمن را نزد رستم

 

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

قسمت صد و سی و چهارم داستانهای شاهنامه

 

  اسفنديار بهمن را فراخواند و به او گفت كه خود را چنانكه شايسته شاهزاده اي است به ديباي چيني و تاج خسروي پر گهر بياراي و همراه ده موبد نيكنام به پيامبري نزد رستم برو و به او گفت:«برو و پس از درود به رستم بگو هر كه بلندي و نام و كام يافت بايد سپاس خداوند را نگه دارد
تو ساليان دراز زيسته و در خدمت شاهان بوده اي و نيك ميداني كه اين بزرگي و گنج و تخت و كلاه را از نياكان من به دست آورده اي. پس شايسته نبود كه در پادشاهي لهراسپ و پس از او گشتاسپ آيين بندگي را فراموش كني و بنده وار به درگاه نيايي. اين را هم بدان كه از هوشنگ و كيقباد تاكنون، ايران شاهي چون گشتاسپ به خود نديده. گشتاسپ بود كه دين زرتشت را پذيرفت، با لشكر ارجاسپ جنگيد و راه ديو و بد آموزي و گمراهي را بست
اكنون از خاور تا باختر و از توران تا سند و روم، چون موم در دست است، همه باج و خراجش را پذيرفته اند كه ياراي جنگ با او را ندارند. اي پهلوان اينها را گفتم تا بداني چنين شاهي از تو آزرده است كه به بارگاهش نرفته و در رزمش كمر بسته نجنگيده اي. او سوگند ياد كرده كه ترا دست بسته به درگاه بكشاند، از خشمش بپرهيز و پوزش خواه. زال و زواره و فرامرز و رودابه هم پند مرا بشنوند و كاري نكنند كه دودمانشان تباه و خانه هايشان ويران شود. تو هم اگر دست بسته همراه من نزد شاه بيايي چنانكه شايسته است بخشايشت را از شهريار خواهم خواست

     
رسيدن بهمن به نزد زال


بهمن پيام پدر را شنيد و سوار بر اسبي سياه و با درفشي درخشان به زابل تاخت. زال چون شنيد سواري به شهر نزديك مي شود گرز به دست به نزدش شتافت و تا ديد شاهزاده اي از نژاد لهراسپ است بر او نماز برد و خواست در ايوان مهمانش باشد و كمي بياسايد
اما بهمن گفت كه از سوي اسفنديار كه بر لب هيرمند سراپرده زده پيام مهمي براي رستم دارد و چون پاسخ شنيد از پهلوان در شكارگاه است از زال سوار راهنما خواست و همراه او نزد رستم شتافت. سوار نخجير گاه را با انگشت به بهمن نشان داد و خود بازگشت

 

 

 



[ پنج شنبه 5 خرداد 1393برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 5, ] [ 20:39 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]