اسلایدر

داستان شماره 1502

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1502

داستان شماره 1502


پاسخ دادن گشتاسپ اسفنديار را


بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

قسمت صد و سی و یکم داستانهای شاهنامه


به فرزند پاسخ چنين داد شاه
كه از راستي بگذري نيست راه

 

فرزندم. يزدان يارت باد كه تربيتش از آنچه بر شمردي رنج برده اي و ديگر در جهان دشمن و هماوردي نداري مگر رستم زال كه كهتري ما را نمي پذيرد و از راي و فرمان من سر مي پيچد. او كه زماني بنده كاوس و كيخسرو بود اكنون گشتاسپ را به شاهي نمي شناسد و پادشاهي خود را در زابلستان كهنتر از تاج من مي داند
آيا شنيده اي كه چون كيخسرو تاج بر سر نيايت لهراسپ نهاد همه بر او زر افشاندند جز زال؟ كه خاك افشاند و گفت هر كس لهراسپ را شاه بخواند بايد در خاكش نشاند؟ بدان رستم هم چون پدر است، نهاني به ما كين مي ورزد و از راي و فرمان من سر مي پيچد و خود را فرمانروا مي داند
به ياد داري زماني كه ارجاسپ به بلخ لشكر كشيد، رستم زره را گشود و جنگ به خاطر مرا ننگ خود شمرد. آيا نبايد با اين پندار و كردار او را دشمن شمرد؟ اكنون به سيستان برو با جنگ و نيرنگ و شمشير يا هر راهي كه مي داني دست رستم را ببند و همراه زواره و فرزندش فرامرز پياده و كشان به بارگاه من بياور. به خداي جهان آفرين سوگند، به اوستا و زرتشت و دين او سوگند، به جان فرزندانت كه پس از اين پيروزي به تختت خواهم نشاند و تاج و گنج و سپاه را به تو خواهم سپرد
اسفنديار پاسخ داد: «شهريارا، رسم كهن را ناديده مگير و به اندازه سخن بگوي، به جاي رستم با خاقان چين به جنگ. رستم پهلوان بزرگي است كه از دودمان منوچهر و كيقباد دل شاهان به او و نيكويي او شاد گشته، همه او را خداوند رخش و جهانگير و تاجبخش خوانده اند. او يلي است بزرگي كه منشور فرمانروايي از كيخسرو دارد. اگر تو منشور و عهد پادشاهان را زير پا نهي، عهد و منشور تو نيز ناروا مي شود
گشتاسپ پاسخ داد: «فرزندم هر كه از فرمان شاه گذشت، از فرمان يزدان گذشته و كسي كه از فرمان يزدان بگذرد دشمن توست. تو هم اگر تاج و تخت مي خواهي راه سيستان را در پيش گير
اسفنديار مي دانست گشتاسپ در انديشه جان اوست و رستم تنها بهانه است پس رنجيده پاسخ داد

دريغ آيدت جاي شاهي همي
مرا از جهان دور خواهي همي
ترا باد اين تخت و تاج كيان
مرا گوشه اي بس بود زين جهان

گشتاسپ او را دلداري داد كه:«تندي مكن، سپاهي گزيده بردار و به كارزار رستم بشتاب.» اسفنديار رنجيده تر پاسخ داد:«اگر زمانم فرا رسيده ديگر از دست سپاه كاري ساخته نيست.» آن گاه دژم و اندوهگين به ايوان خويش باز آمد

 

 

 



[ چهار شنبه 2 خرداد 1393برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 5, ] [ 23:19 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]