اسلایدر

داستان شماره 1498

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1498

داستان شماره 1498

 

كشتن اسفنديار كهرم را

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 


 

قسمت صد و بیست و هفتم داستانهای شاهنامه


   چون كهرم آواز ديده بان را شنيد برآشفت و به برادرش اندريمان گفت:«اين كيست كه فال بد مي زند و لشكر ما را دلتنگ مي كند. بايد مغزش را به كوپال كوبيد.» ولي از هر سو همين خروش برخاست و كهرم را بر خوان شاه نگران كرد. پس همراه با بزرگان لشكر به سوي دروازه دژ شتافتند و همان گاه اسفنديار با گرز گاوسارش سر رسيد. كهرم تنها چاره را در رزم ديد
پس تيغها را بركشيدند و دو لشكر برآشفته بر سر يكديگر گرز كوفتند. سپيده دم سربريده ارجاسپ را از بالاي دژ به ميان سپاهش افكندند كه ناگهان خروش از تركان برآمد و همه كلاه از سر بر گرفتند. دو فرزند ارجاسپ بر پدر ماتم گرفتند و گريستند و دست از جان شسته به رزم آمدند. باز هم ابر سياهي از رزمگاه برخاست، توده كشتگان زمين را پوشانيد و خون بر زمين موج زد. كهرم به سوي اسفنديار تاخت


دو جنگي بدان سان برآويختند
كه گفتي بهم شان برآميختند


اسفنديار كمرگاه كهرم را گرفت از جاي كند و بر زمين زد و سپاهيان دستش را بستند و خوار و زار بردند. لشكر توران پراكنده شد. سرها چون برگ درخت بر زمين ريخت و خون بر رزمگاه روان شد
از ترك و چيني كمتر نامداري و رزمجويي رهايي يافت و آنها كه جان به در بردند زنهار خواستند. اما اسفنديار زنهار نپذيرفت و بسياري از آنها را كشت. سپس بر در دژ دو دار برپا كرد و پسران ارجاسپ اندريمان و كهرم را بر دار كرد. سپاه را فرستاد و فرمود تا همه جا را آتش زدند و ويران كردند

 

تو گفتي كه ابري برآمد سياه
بباريد آتش بر آن رزمگاه


نامه نوشتن اسفنديار به گشتاسپ و پاسخ او


اسفنديار در آن سوي دژ سراپرده زد و آن گاه دبير را پيش خواند و نامه اي به گشتاسپ نوشت و پس از نيايش يزدان و ستايش گشتاسپ، از پيروزي خويش در رزم و شكست و كشته شدن ارجاسپ او را آگاهي داد و دستور خواست تا به ايران بازگردد و بديدار شهريار رود
نامه را مهر نهاد و با پيكي تيز رو نزد گشتاسپ فرستاد. زماني نگذشت كه پاسخ نامه از گشتاسپ رسيد. شهريار پس از ستودن فرزند و بر شمردن خرد و دلاوريهاي او، وي را پند داده بود كه از خونريزي بيهوده بپرهيزد و خود را آموزگار و راهنماي خود كند. سپس او را به بازگشت به ايران خوانده بود كه


نياز است ما را بديدار تو
بدان پر هنر جان بيدار تو
چون نامه بخواني سپه برنشان
بدين بارگاه آي با سركشان

 

 

 



[ چهار شنبه 28 ارديبهشت 1393برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 4, ] [ 23:7 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]