اسلایدر

داستان شماره 1471

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1471

داستان شماره 1471

 

 

كين خواهی پيران سپاه ايران را

 

 

بسم الله الرحمن الرحیم


 

 

قسمت صدم داستانهای شاهنامه

 


  اي فرزند! با نابود شدن دشمن در لشكر ايران ، همه سور بود و شادي و در سپاه توران همه خشم بود و ماتم . پيران با دلي خسته و چشماني اشكبار به نستهين گفتن :« اي پهلوان نامدار! اكنون نوبت توست كه به خونخواهي برادر ، بر ايرانيان شبيخون زده و با ده هزار سوار، از خونشان رود جاري سازي !» نستهين پذيرفت . دو بهره از شب گذشته بود كه با سپاهي گردن افراخته و كينه خواه ، بسوي ايرانيان تاخت . سپيده دم ، ديده بانان ايران آگاهي دادند سپاهي از توران در سكوت و به آرامي به ما نزديك مي شود . گودرز به لشكريانش دستور داد كه هشيار و آماده باشند . سپس گيو و بيژن را فرا خواند و از آنان خواست تا با گزيده اي از نامداران و يلان ايران ، به مقابله تورانيان بشتابند . بيژن هزار سوار دلير و پرخاشجو بر گزيد و رو به سوي دشمن نهاد . دو لشكر پر از كينه و خونخواه با هم روبرو شدند و گرزها را به كار گرفتند . ابر سياهي از خاك زمين و آسمان را تيره كرد . سپس سپهبد فرمان تير و كمان داد و باران تير بر شدمن باريدن گرفت . بيژن به نستهين رسيد و تيري بسوي اسب او انداخت، تكاور با اسب بر زمين در غلطيد و بيژن سر رسيد و با گرز چنان بر سر نستهين كوفت كه كلاهخود و سر با هم شكافت . اين ضربت سوارانش را دلير كرد ، بيژن از آنها خواست تا دمار از روزگار دشمنان ايران برآرند . سواران ايران بر تركان تاختند و زمين را با سرهاي بي تن و اسبان غرقه در خون تورانيان پوشاندند و چون دو بهره از تركان كشته شدند ، ديگران پا به گريز نهادند و بسوي لشكرشان تاختند
پيران هر چه نگريست ، برادر را در ميان آنان نديد . سراسيمه كارآگاهي به رزمگاه فرستاد تا نشاني از نستهين بياورد . فرستاده باز آمد و خبر داد كه نستهين بريده سر در رزمگاه افتاده و ازسپاه توران ، بسياري از پاي درآمده اند . پيران از شنيدن اين خبر مدهوش بر زمين افتاد ، جامه بر تن دريد ، موي ريش بكند و هاي هاي گريست وناليد كه :«اي پروردگار! نيروي بازوانم را گسستي و اختر مرا تيره كردي ، افسوس بر آن دليرانم و دريغ از آن شيران شرزه ام . پس از اين چه كسي در رزمگاه يار و ياورم خواهد بود ؟» و به اين ترتيب پيران ناچار شد كه جنگ را آغازكند . پس دستور داد تا كوس و شيپور نواختند وسپاه را ازكوه به دشت آورد . از آن سو سپهدار ايران نيز ، سپاه را آراست و با درفش كاوياني در ميان سپاه و تيغ رانان درجلوي آن ، از كوه به هامون سرازير شدند وجنگ در گرفت . نامداران ايران با نيزه وگرز گاوسر ، چنان جنگيدند كه كسي مانندش را بياد نداشت و شبانگاه هر دو لشكر به خيمه گاه خويش بازگشتند
اي فرزند! گودرز از آنكه مبادا پيران از افراسياب ياري بخواهد و از جيحون بگذرد ، نامه اي به كيخسرو نوشت واو را از آنچه گذشته بود آگاه كرد واز او ياري خواست . نامه را هجير به درگاه خسرو برد و با پاسخ بازگشت . كيخسرو در نامه نوشته بود :« رستم و اشكش و سردار ديگر در سه جبهه پيروز شده اند ، اما براي آنكه تورانيان بر ما پيشدستي نكنند و از جيحون نگذرند ، من با طوس به پشتيباني شما ميآئيم .» چون هجير پيام شاه را براي گودرز باز پس آورد ، سپهدار نامه را براي لشكريان خواند و آنها را براي جنگ بسيج نمود . ازآن سو كيخسرو نيز با صد هزار لشكر آراسته ، بسوي رزمگاه روانه گرديد
پيران كه از ياري خواستن گودرز آگاهي يافت ، به هراس افتاد و فرزندش روئين را با نامه اي نزد سپهدار ايران فرستاد و در آن نامه ، پيام آشتي داد و نوشت :« اگر شما دست از جنگ و كين برداريد ، تمام شهرهاي ايران را كه اكنون در دست تورانيان است بدون خونريزي باز پس خواهيم داد و به سوگند پيمان مي بنديم كه آنچه كيخسرو از گنج وگروگان بخواهد به ايران بفرستيم و بدانيد كه اگرنبرد آغاز شود خون بي گناهان بر زمين خواهد ريخت .» گودرز پيام و سوگند پيران را مانند هميشه سست و فريبكارانه يافت و در جواب گفت :« كه ديگر سخنان چرب تو افسون خود را از دست داده است و بفرمان شاه ، ما در جنگ درنگ نخواهيم كرد و به شهرهاي شما نيز نيازي نداريم كه سپهداران ما در آنجا پيروز شده اند . پس لشكرت را بياراي و آماده جنگ باش
پيران ناچار پيامي براي افراسياب فرستاد واو را از كشته شدن هومان و نستهين آگاه كرد و افزود :« اگركيخسرو بياري ايرانيان بيايد ديگرمرا ياري ايستادگي در برابر آنها نخواهد بود .افراسياب در پاسخ پيران او را دلداري داد و از او خواست تا در برابر ايرانيان بايستد و دليرانه بجنگد و تا سي هزار لشكر ديگر به ياريش فرستد

 

 

 

 



[ چهار شنبه 1 ارديبهشت 1393برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 4, ] [ 21:40 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]