اسلایدر

داستان شماره 1456

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1456

داستان شماره 1456


اولین مبارزۀ رستم و سهراب


بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

قسمت هشتاد و پنجم داستانهای شاهنامه

 

سهراب و رستم هر دو مبارزه را آغاز کردند . نیزه در نیزه یکدیگر انداختند ، سپس با شمشیر به جان یکدیگر افتادند و بعد با گرز به نبرد پرداختند . نیزه ها همه ریز ریز شد ، گرزهایشان شکسته شد ، زخمهای زیادی به یکدیگر زدند و زینها از تن اسبها فروریخت و زره هایشان پاره گردید، از تنشان عرق می ریخت و دهانشان پر از گرد و خاک شده بود و پیکرشان خون آلود شده بود ، اسبهایشان بی رمق شده بودند و زبانشان از تشنگی چاک چاک شده بود . رستم از این همه زور و بازوی سهراب بسیار متعجب شده بود و با خود گفت :عجب ! این جوان خام مرا اسیر خود کرده و هر چه تاکنون جنگ کرده ام چنین مبارزه ای ندیده ام. این جوان کاری کرده که جنگ با دیو در برابرم خوار و بی ارزش شد. واقعاً چه قوت و نیرویی دراد
رستم در فکر فرو رفته بود . اسبهایشان مشغول استراحت بودند . هر دو پهلوان کمان به زه کردند ، یکی پیر و سالخورده و فرتوت و دیگری جوان و برنا بود و یکدیگر را به بارانی از تیر گرفتند . چون مدتی به یکدیگر تیر پرتاب کردند و نتیجه ای نگرفتند ، تیر و کمان را کنار گذاشته ، کمر همدیگر را گرفتند . رستم پهلوان وقتی که می خواست چیزی را از روی زمین بلند کند مانند پر کاهی برایش بود، ولی اکنون هر چه می کرد که سهراب را از روی زمین بلند کند انگار که کوهی در برابرش جلوه می کرد و نمی توانست او را بلند کند . خلاصه هر دو دلاور از دست انداختن به کمر یکدیگر نیز نتیجه ای حاصل نکردند . دوباره رو به سوی گرزهایشان کردند ، سهراب با یک ضربه زخمی بر شانۀ رستم فرود آورد ، تهمتن از زور درد بر خود پیچید و چهره اش خون آلود شد. سهراب خنده ای کرد و با حالت تمسخر رو کرد به رستم و گفت :ای پهلوان ، تو در برابر ضربه و زخم دلیران تاب مقاومت نداری و بزودی از پای در می آیی و دستهایت چون دو دست خشک شده می مانند. چگونه می خواهی در برابر من ایستادگی و مقاومت کنی ؟ من به حال تو دلم می سوزد و افسوس می خورم که خاک به خون تو آغشته می شود و اگر چه یال و کوپالی به ظاهر قوی داری ، اما دروغ و بیهوده نگفته اند : ( کسی که پیر و فرتوت شده ادعای جوانی کند ، بسیار نادانی کرده است
رستم پاسخی در برابر سهراب نداشت و دوباره پیکارشان آغاز شد و به یکدیگر حمله کردند . اما هر دو نبرد را بی فایده دیدند . از این رو رستم تصمیم گرفت که به سپاه ترکان حمله ببرد ، پس رو به سوی سپاه ترکان نهاد و چنان بر آنان تاخت که همه از ترس گریختند و پراکنده شدند. در همین حال سهراب که دید رستم به سپاهش حمله ور شده او نیز به مانند گرگی به سپاه ایران حمله برد و بسیاری را بر زمین زد و نابود کرد . رستم چون چنین وضعی دید و متوجه شد که سهراب تمام سپاهش را از بین خواهد برد ، پس از سپاه ترکان دست کشید و به نزدیک سهراب آمد و فریاد کشید :ای ترک خونخوار ، سپاه ایران چه کاری به تو کرده که چنین بی رحمانه بر آنان می تازی و به مانند گرگی حمله ور شدی؟
سهراب پاسخ داد:به راستی که این دو سپاه بی گناهند . اما تو نیز حمله کردی و بسوی توران تازیدی ، مگر کسی از آنان با تو به جنگ و کینه برخواسته بود ؟
رستم قدری تامل کرد و رو به سهراب کرد و گفت :اکنون بحث و جدل بی فایده است و برای نبرد کردن نیز روز روشن تیره گشته ، بهتر است که نبرد را برای فردا بگذاریم
پس تصمیم گرفتند و بنا بر این گذاشتند که فردا از نو با یکدیگر روبرو شوند

 

 

 



[ سه شنبه 16 فروردين 1393برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 3, ] [ 23:2 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]