اسلایدر

داستان شماره 1432

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1432

داستان شماره 1432

 

 

به شاهي نشستن كي كاووس

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

قسمت شصت و یکم داستانهای شاهنامه

 
كي قباد چهار پسر داشت: كي كاوس و كي آرش و كي پشين و كي آرمين. چون مرگ را نزديك ديد فرزند بزرگتر خود كاوس را پيش خواند و با وي از داد و دهش و شيوه پادشاهي و سالاري سخن راند و گفت زمان من به آخر رسيده و اكنون هنگام پادشاهي توست . هشدار تا چشم به هم بزني عمر سپري شده . گوئي ديروز بود كه من جوان و شادمان از البرز كوه آمدم . تو نيز جاويد نخواهي ماند . اگر دادگر و پاك راي باشي در سراي ديگر مزد خواهي يافت و اگر سرت در بند آز بيفتد و بيشي بجوئي خويشتن را رنجه خواهي داشت و زندگي را بر خود تلخ و ناخوش خواهي كرد. اين بگفت و چشم از اين جهان فرو بست و كاوس به جاي وي بر تخت شاهي نشست

سرود مازندران

 


كي كاوس چون به شاهي رسيد ايران آباد و سپاه خشنود و خزانه از گنج آگنده بود. كي كاوس خود را برتر از همه ديد و والاتر از همه شمرد. روزي در گلزار بر تخت زرين نشسته بود و با بزرگان و پهلوانان باده ميخورد و از برتري و بي همتائي خود ياد ميكرد. ديوي از ديوان مازندران كه خود را بصورت رامشگري در آورده بود بدرگاه آمد و بپرده دار گفت كه وي را رامشگري خوش نواز از مردم مازندران است و آرزوي بندگي شاه را دارد و اگر دستوري باشد سرودي در برابر شاه بخواند و بنوازد. كي كاوس دستور داد و رامشگر در كنار نوازندگان جاي گرفت و سرودي در ستايش مازندران آغاز كرد


كه مازندران شهر ما ياد باد
هميشه برو بومش آباد باد
كه در بوستانش هميشه گل است
بكوه اندرون لاله و سنبل است
گلابست گوئي به جويش روان
همي شاد گردد زبويش روان
دي و بهمن و آذر و فرودين
هميشه پر از لاله بيني زمين
كسي كاندر آن بوم آباد نيست
بكام از دل و جان خود شاد نيست


كاوس چون اين سرود را شنيد دل در مرز و بوم مازندران بست و انديشه جهانگيري و جنگجوئي در خاطرش افتاد و بر آن شد تا لشكر به مازندران بكشد و آن ديار را كه منزلگاه ديوان بود بگشايد. پس رو به بزرگان و سالاران لشكر كرد و گفت « ما يكسر به بزم دل نهاده ايم و بر آسوده ايم . اما كاهلي شيوه دليران نيست و هنگام آنست كه انديشه رزم كنيم. من از جمشيد و ضحاك و كي قباد در بخت و نژاد برترم. در هنرنمائي و جنگ آزمائي نيز بايد از آنان بگذرم و اينك آهنگ گشودن مازندران دارم

 

 



[ سه شنبه 22 اسفند 1392برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 3, ] [ 21:23 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]