اسلایدر

داستان شماره 1420

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1420

داستان شماره 1420


 

آغاز نبرد ميان ايران و توران


بسم الله الرحمن الرحیم


 

قسمت چهل و نهم داستانهای شاهنامه


به شاهي نشستن نوذر


صدو بيست سال از زندگاني منوچهر گذشت . ستاره شناسان در طالع او نگاه كردند و مرگ وي را نزديك ديدند. شاهنشاه را آگاه ساختند منوچهر موبدان و بزرگان درگاه را پيش خواند و آنگاه رو بفرزند خود نوذر كرد و گفت « سالهاي عمر من بصد و بيست رسيده. در اين جهان بشادي كام دل راندم و بر دشمنان پيروز شدم و كين نيايم ايرج را از سلم و تور خواستم . جهان را از آفت ها پاك كردم و بسي شهرها و باره ها پي افگندم. اكنون هنگام رفتن است و چون رفتم گوئي هرگز نبوده ام. آري، كاميابي گيتي فريبي بيش نيست. در خور آن نيست كه دل بدان ببندند. تاج و تختي را كه فريدون بمن باز گذاشته بود اكنون به تو وا مي گذارم. چنان كن كه از تو نيكي بيادگار بماند. نيز بدان كه جهان چنين آرام نخواهد ماند. تورانيان بيكار نخواهند نشست و گزندشان به ايران خواهد رسيد و تورا كارهاي دشوار پيش خواهد آمد . در سختيها از سام نريمان و زال زر ياري بخواه. فرزند جوان زال اكنون شاخ و يال بر كشيده است نيز ترا پشتيباني خواهد كرد و كين خواه ايرانيان خواهد بود
چون سخنان منوچهر بپايان آمد نوذر بر وي بگريست و منوچهر نيز آب در ديده آورد و آنگاه دو چشم كياني بهم بر نهاد

بپژمرد و برزد يكي سرد باد
شد آن نامور پر هنر شهريار
بگيتي سخن ماند از و يادگار


كين جوئي پشنگ


از هنگاميكه تور به دست منوچهر و به خونخواهي ايرج كشته شد تورانيان كينه ايرانيان را در دل گرفتند و در كمين تلافي بودند. اما منوچهر پادشاهي دلير و جنگ آور و توانا بود و تا او زنده بود تورانيان ياراي دستبرد نداشتند. چون منوچهر در گذشت و پشنگ سالار تورانيان آگاه شد شكست تورانيان را بياد آورد و انديشه خوانخواهي در دلش زنده شد. پس نامداران كشور و بزرگان سپاه را از گرسيوز و بارمان و گلباد و ويسه گرد آورد و فرزندان خود افراسياب و اغريرث را نيز پيش خواند و از سلم و تور و بيدادي كه از ايرانيان بر آنها رفته بود سخن راند و گفت كه مي دانيد
كه با ما چه كردند ايرانيان
بدي را ببستند يكسر ميان
كنون روز تيزي و كين جستن است
رخ از خون ديده گه شستن است

افراسياب با قامت بلند و بازوان زورمند و دل بي باك سرآمد پهلوانان توران بود. از گفتار پشنگ مغزش پر شتاب شد و پيش آمد و گفت
كه شايسته جنگ شيران منم
هم آورد سالار ايران منم

اگر نياي من« زادشم» تيغ بر گرفته بود و به آئين جنگيده بود اين خواري برما نميماند و ما بنده ايرانيان نمي مانديم. اكنون هنگام شورش و كين جستن و رستاخيز است
پشنگ از گفتار پسر شاد شد و جنگ را كمر بست و فرمود تا سپاهي گران بياراستند و افراسياب را بران سپهبد كرد و بتاختن به ايران فرمان داد. اغريرث، برادر افراسياب، خردمند و بيدار دل بود. از اين تندي و شتاب دلش پر انديشه شد . پيش پشنگ آمد و گفت « اي پدر، اگر منوچهر از ميان ايرانيان رفته سام زنده است و پهلواناني چون قارون رزمجو و كشواد نامدار آماده نبردند. تو خود مي داني بر سلم و تور از دست ايرانيان چه گذشت. نياي من زادشم با همه شكوهي كه داشت از شورش و كين خواهي دم نزد. شايد بهتر آن باشد كه ما نيز نشوريم و كشور را بدست آشوب نسپاريم
اما پشنگ دل به جنگ داده بود. گفت:« آنكه كين نياي خود را نجويد نژادش درست نيست. افراسياب نره شيري جنگنده است و به كين پدران خود كمر بسته. تو نيز بايد با او بروي و در بيش و كم كارها با او راي بزني . چون بهار فرارسيد و گياه بر دشت روئيد جهان سبزه زار شد، سپاه را بسوي آمل بكشيد. از آنجا بود كه منوچهر بتوران لشكر كشيد و به ما دست يافت. اكنون كه منوچهر در گذشته است ما را چه باك است؟ نوذر فرزند منوچهر را بچيزي نبايد گرفت؛ جوان است و آزموده نيست. شما بكوشيد و بر قارون و گرشاسب دست بيابيد تا روان نياكان از ما خشنود شود



[ سه شنبه 10 اسفند 1392برچسب:داستانهای شاهنامه فردوسی ( 2, ] [ 19:7 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]