اسلایدر

داستان شماره 1359

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1359

داستان شماره 1359

کشاورز آفریقایی و معدن الماس

 

بسم الله الرحمن الرحیم
کشاورزی افریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش داشت. یک روز شنید که در بخشی از افریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته‌اند، با کشف الماس به ثروتی افسانه‌ای دست یافته‌اند. او که از شنیدن این خبر هیجان زده شده بود، تصمیم گرفت برای کشف معدنی الماس به آنجا برود
بنابر این زن و فرزندانش را به دوستی سپرد و مزرعه‌اش را فروخت و عازم سفر شد. او به مدت ده سال افریقا را زیر پا می گذارد و عاقبت به دنبال بی پولی، تنهایی و یاس و نومیدی خود را در دریا غرق می کند...اما زارع جدیدی که مزرعه را خریده بود، روزی در کنار رودخانه‌ای که از وسط مزرعه میگذشت، چشمش به تکه سنگی افتاد که درخشش عجیبی داشت
او سنگ را برداشت و به نزد جواهر سازی برد. مرد جواهر ساز با دیدن سنگ گفت که آن سنگ الماسی است که نمی توان قیمتی بر آن نهاد. مرد زارع به محلی که سنگ را پیدا کرده بود رفت و متوجه شد سرتاسر مزرعه پر از سنگهای الماسی است که برای درخشیدن نیاز به تراش و صیقل داشتند... مرد زارع پیشین بدون آنکه زیر پای خود را نگاه کند، برای کشف الماس تمام افریقا را زیر پا گذاشته بود، حال آنکه در معدنی از الماس زندگی می کرد

 



[ دو شنبه 9 دی 1392برچسب:داستانهای طمع, ] [ 21:27 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]