اسلایدر

داستان شماره 1305

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1305

داستان شماره 1305

از عطش حسین حیا کردم

 

بسم الله الرحمن الرحیم

آیت الله اراکی فرمود:شبی خواب امیرکبیر را دیدم ، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت .پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت :خیر
سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت :نه
با تعجب پرسیدم : پس راز این مقام چیست؟
جواب داد :هدیه مولایم حسین است!
گفتم چطور؟
با اشک گفت :آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد آن لحظه که صورتم را بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت : به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم

 



[ یک شنبه 15 آبان 1392برچسب:داستانهای بزرگان, ] [ 17:4 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]