اسلایدر

داستان شماره 1253

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1253

داستان شماره 1253

شيطان و حوا

 

بسم الله الرحمن الرحیم

شيطان آدم و حوا را گول زد و خدا هم آنها را از بهشت بيرون انداخت. حوا تصميم گرفت از شيطان انتقام بگيرد. يك روز شيطان بچه خود الخناس را پيش حوا گذاشت و دنبال كاري رفت
حوا فرصت را غنيمت شمرد و الخناس (بچه شيطان) را تكه تكه كرد و هر تكه اش را به گوشه اي پرت كرد. وقتي شيطان برگشت و فهميد كه حوا چه بلايي بر سر فرزندش آورده براي اينكه قدرت خود را به حوا بفهماند صدا زد الخناس ..و فورا تكه ها ي بدن الخناس از همه جا جمع شد و به يكديگر وصل گرديد و الخناس پيش پدر عزيزش رفت
چند روز ديگر باز شيطان بچه اش را پيش حوا گذاشت و حوا براي اينكه بار ديگر دست شيطان به جگر گوشه نازنينش نرسد، الخناس را كشت و بعد هم آن را خورد. وقتي شيطان برگشت و سراغ فرزندش الخناس را گرفت، حوا خنديد و گفت: خاطرت جمع باشد اين دفعه ديگر دستت به اين تخم شيطان نمي رسد. چون خوردمش
شيطان باز هم صدا زد: الخناس ... و الخناس از درون شكم حوا جواب داد: بله بابا
پرسيد جايت خوب است و را ضي هستي؟
جواب داد: بله بابا
گفت: خوب
 منزل نو مبارك. همان جا بمان و حوا را هدايت كن



[ یک شنبه 23 شهريور 1392برچسب:داستانهای واقعی, ] [ 15:50 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]