اسلایدر

داستان شماره 1237

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1237

داستان شماره 1237

داستان آقا معلم و پسرهای خوشگل کلاس   

 

 بسم الله الرحمن الرحیم 

اومد توی کلاس و بساطش رو انداخت روی میز. گفت امروز میخوام امتحان بگیرم. سر و صدای بچه ها بلند شد که “آقا اجازه صفر میشیم؛ نه آقا شما که نگفته بودین؛ آقا تو رو خدا نه؛ ما هیچی نخوندیم؛ و........
وسط هیاهوی بچه ها، میلاد هم یه چیزی میگفت ولی واضح نبود. آقا معلم هم تلاش میکرد بفهمه میلاد چی میگه ولی سر و صدا نمیذاشت. آقا معلم عصابی شد و گفت بچه ها ساکت میلاد میخواد یه چیزی بگه. بعدش یه لبخند ملیح زد و به میلاد گفت “بگو عزیزم، بگو ببینم چی میگی؟
میلاد گفت “آقا اجازه، نمیشه به همه ی بچه ها همینطوری یه نمره ای بدین؟
آقا معلم با همون خنده ی ملیحش چند ثانیه فکر کرد و بعدش گفت “چرا نمیشه؟! الان همینکارو می کنم
نشست روی صندلیش و در حالی که چهره ی بچه ها رو رصد میکرد اسم چند تاشون رو صدا زد: “میلاد، امید، رضا، محمد، محسن، بهنام، مسعود” و گفت “بیایین پای تخته
خودکارشو برداشت و در حالی که انگار قند تو دلش آب میشد گفت “باریکلا میلاد جان، تو از همه خوشگل تری، بیست برو بشین! مسعود و بهنام شما هم بیست! به تو هم بیست میدم محمد اما امید تو نوزده میشی. به رضا هم به خاطر اینکه لباسای قشنگی داره و موهاش طلاییه بیست میدم و گرنه به خاطر اضافه وزنش باید بهش نوزده میدادم. برید بشینید. ماشالا، ماشالا، آفرین پسرای خوب
بچه ها در حالی که همه با تعجب به هم نگاه میکردندآقا معلم بازم شروع به صدا زدن اسم کرد. “علی، حسین، بهزاد، سهیل، مرتضی، محمد حسین، نیما، مهدی، جابر، احسان” بچه ها اومدن پای تخته. آقا معلم گفت: شماها همه تون تو مایه های هفده هجده هستید. بهتون میدم هفده اما به مهدی واسه موهای اتو کرده اش و مرتضی به خاطر چشمای درشتش میدم هیجده ٫ برید بشینید. آفرین
“خوب، بقیه دیگه زیر شانزده هستید ولی خوب اونایی که لباساشون قشنگ و نو باشه شانزده و نیم میدم. لباس قشنگا بیان پای تخته.” چندتا از بچه ها رفتن پای تخته و آقا معلم گفت ” خوب نمره هاتونو دادم فقط حمید تو بیا ببینم جنش شلوارت چیه؟ نه خوبه! به تو میدم هفده. خوب بشینید. بقیه هم که موندن اسماشونو بخونن بر اساس خوشگلی و خوشلباسی بهشون نمره میدم
 آقا اجازه، بهداد؟        معلم: چهارده
 آقا اجازه، حسن؟         معلم:حسن هم .پانزده
 آقا، حسین؟         معلم:باریکلا حسین. شانزده
 آقا اجازه، غلام ؟        معلم:بشین بابا .دوازده
 آقا اجازه، محمود؟  معلم:محمود جان ببینم کفشاتو؟ خوبه. فشن موهاتم خوبه. بشین .هفده
آقا اجازه، موسی؟ معلم:چه وضعشه؟ تو دهات شما شونه اختراع نشده؟ بشین ببینم عتیقه .ده

و اینطور گذشت اون روز امتحان. بچه ها بر اساس قیافه، مو، لباس و کفششون نمره گرفتن. خیلیا خندیدن، خیلیا ناراحت شدن



[ یک شنبه 7 شهريور 1392برچسب:داستانهای پسرانه, ] [ 15:27 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]