اسلایدر

داستان شماره 1214

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1214

داستان شماره 1214

داستانی کوتاه ولی زیبا(حتما بخونید خیلی قشنگه


بسم الله الرحمن الرحیم
یه دختر و پسر که زمانی همدیگرو با تمام وجود دوست داشتن بعد از پایان ملاقاتشون با هم سوار یه ماشین شدن و آروم کنار هم نشستن … دختر میخواست چیزی رو به پسر بگه ولی روش نمیشد ! پسر هم کاغذی رو آماده کرده بود که چیزی رو که نمیتونست به دختر بگه توش نوشته بود ؛ پسر وقتی دید داره به مقصد نزدیک میشه کاغذ رو به دختر داد ، دختر هم از این فرصت استفاده کرد و حرفشو به پسر گفت که شاید بعد از پایان حرفش پسر از ماشین پیاده بشه و دیگه اونو نبینه …
دختر قبل از این که نامه ی پسرو بخونه به اون گفت که دیگه از اون خسته شده ، دیگه عشقش رو نسبت به اون از دست داده و الان پسری پیدا شده که بهتر از اونه … پسر در حالی که بغض تو گلوش بود و اشک توی چشماش جمع شده بود با ناراحتی از ماشین پیاده شد که در همین حال ماشینی به پسر زد و پسر درجا مرد … دختر که با تمام وجود در حال گریه بود یاد کاغذی افتاد که پسر بهش داده بود ، وقتی کاغذ رو باز کرد پسر نوشته بود :
  “اگه یه روز ترکم کنی میمیرم
...

 



[ شنبه 14 مرداد 1392برچسب:داستانهای غمگین, ] [ 22:58 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]