اسلایدر

داستان شماره 1174

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1174

داستان شماره 1174

داستان طنز: پسر عاشق


بسم الله الرحمن الرحیم
پسری عاشق دختری شد آنقدر که هر روز نامه های عاشقانه به وی می نوشتکه قدرت عشق من به تو از قدرت عشق مجنون به لیلی و فرهاد به شیرین که کوهی را برای معشوقش کند نیز بیشتر باشد
روزی دختر به وی گفت : تو که اینقدر دم از قدرت عشق نسبت به من می زنی چقدر بر حرفت پایبندی ؟پسر گفت : قدرت عشق من به تو آنقدر است که جهانی را زیر و رو کند !دختر گفت : نمی خواد جهان را زیر و رو کنی اما اگه واقعا می خواهی عشقت به من ثابت شود خانه ای بخر تا دونفری در آن زندگی کنیم !پسر گفت : عزیزم تو که خود می دانی اگر دو نفر عاشق هم باشند پتویی نیز آنها را کفایت کند !دختر گفت: پس برایم ماشینی بخر !پسر گفت : آخر با این ترافیک خیابانها ماشین برای عشق من چیزی جز عذاب نخواهد بود و من طاقت عذاب وی را ندارم !دختر گفت : برایم جواهری زیبا بخر .پسر گفت : جواهر مال فخر فروشان است و عشق من از این کارها مبراست !دختر گفت : برایم تلویزیونی پلاسما بخر.پسر گفت : تلویزیون چشم عشق من را ضعیف می کند !دختر گفت : برایم یک واکمن بخر که گاهی نواری گوش کنم !پسر گفت : مگر در خانه تان نداری ؟دختر گفت : ای بابا ! پس لااقل لباس زیبایی بخر که دلم خوش باشد !پسر گفت : مگر پدر نداری که برایت لباس بخرد !دختر گفت : مرده شور ریختت را ببرن گدا !!!پسر گفت : پس بیا با هم عروسی کنیم

 



[ شنبه 4 تير 1392برچسب:داستانهای عاشقانه, ] [ 20:28 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]