اسلایدر

داستان شماره 1099

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1099

داستان شماره 1099

قصه شهـر حاکم کـُش


بسم الله الرحمن الرحیم
شهـر حاکم کـُش (راوی: مسعود غفوری نژاد 35 ساله، قومیّت بختیاری، ساکن اطراف شوشتر

یکی بود یکی نبود. یک شهری بود که هر والی و حاکمی می رفت آنجا و ظلم می کرد، وقتی مردم شهر به تنگ می آمدند و دعا می کردند، آن حاکم و والی ظالم می مرد و از بین می رفت.
خلیفه از بس حاکم فرستاد ذلّه شد و گفت اصلاً بگذار آن شهر بدون والی باشد. اما یک مردی رفت پیش خلیفه و گفت حکومت این شهر حاکم کش را بده به من. خلیفه گفت می میری ها. مرد گفت عیبی ندارد. خلیفه هم او را فرستاد به حکومت شهر حاکم کش
حاکم جدید آمد و فهمید بله، علت درگیر بودن ( یا اجابت شدن) دعای مردم این شهر این است که فقط مال حلال می خورند. پیش خود گفت اگر کاری کنم که این مردم مثل جاهای دیگر حرام خوار بشوند، آن وقت خدا ظالم را بر آنها مسلط می کند و دیگر به دادشان نمی رسد و دعایشان گیرا نمی شود
با این فکر آمد و شروع کرد به حکومت. مالیات ها را کم کرد و هر چه پول مالیات جمع کرد، همه را برد ریخت وسط میدان شهر. بعد دستور داد جار زدند که هر کس هر چه توانست و زورش رسید بیاید از این پولها ببرد. مردم هم طمع برشان داشت و حمله آوردند برای پول ها. اما چون آن پولها مال حرام بود، آنها حرام خوار شدند. نظر خدا هم از آنها برگشت. ظلم به آنها مسلط شد. بعد حاکم هم با خیال راحت شروع کرد به ظلم کردن
ماند تا یک مدتی. خلیفه دید که این حاکم جدید نه تنها نمرد بلکه هر سال از سال پیش بیشتر مالیات می فرستد. علتش را جویا شد، حاکم قضیه را به او گفت. این است که گفته اند ظلم ظالم سببش نیّت و عمل خود مردم است

 



[ جمعه 19 فروردين 1392برچسب:داستانهای پادشاهان, ] [ 21:12 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]