اسلایدر

داستان شماره 107

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 107

داستان شماره 107

نتیجه حسد زن بر دخترک یتیم زیبا روی

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

 

در زمان خلیفه دوم اهل تسنن، دختر یتیمی تحت سر پرستی مردی بود که بیشتر اوقات مسافرت می کرد و از خانواده خویش دور بود.سالها گذشت تا این دختر به حد رشد و کمال و زیبایی رسید.
بانوی آن خانه به زیبایی و کمالات این دخترک حسودی می کرد و نمی توانست ببیند که دختری یتیم، این نعمت زیبایی را داشته باشد. از طرفی هم می ترسید که بالاخره شوهرش فریفته این حسن و جمال او شود و با او ازدواج نماید. این بود که درغیبت شوهر، فکر چاره ای کرد.
روزی زنان همسایه را جمع نمود و دختر را بیهوش کرد و توسّط انگشت پرده عفتش را پاره کرد.
شوهرش که از مسافرت آمد جویای حال دختر یتیم شد. زن گفت: «دیگر حرف او را نزن. زیرا زنا کرده و بکارت خود را از دست داده است.»
پس در ملاقات با دختر هر چه سؤال کرد، از انکار نمود و سوگند خورد که هرگز دامنش آلوده نشده و کسی با او نزدیکی نکرده است.
آن زن فاسق، عده ای از همسایگان را به عنوان گواه آورد. عاقبت برای داوری پیش خلیفه اهل تسنن رفتند. او هم نتوانست حقیقت جریان را کشف کند.
آن مرد تقاضا کرد که حضرت امیرالمؤمنین (ع) قضاوت بفرمایند.
وقتی حضرت علی (ع) از جریان اطلاع پیدا کرد به آن زن فرمود: «شاهدی بر زنای این دختر داری؟»
آن زن جواب داد: «آری! زنان همسایه گواهی می دهند.»
حضرت گواهان را خواست و شمشیر از غلاف کشید و در مقابل خود گذاشت. بعد یکی از آنها را پیش خواند واز او توضیح خواست و هر چه از نظر سؤال پیچ و خم داد آن زن بر گفته خود استوار ماند.
حضرت امر کردند تا او را به محل مخصوصی ببرند. سپس یکی دیگر از زنان که درمحل دیگری بازداشت بود را آوردند.
حضرت فرمودند: «ای زن مرا می شناسی من علی بن ابی طالب هستم و این هم شمشیر من است.شاهد اول آنچه را که گفتنی بود گفت و به حق بازگشت و من او را امان دادم. اگر حقیقت را بگویی تو هم درامان هستی و گر نه با شمشیر کیفر خواهی شد.»
آن زن از این گفتار، به لرزه افتاد و فریاد کرد که: «مرا ببخش تا راستش را بگویم.»
حضرت فرمودند: «بگو».
آن زن گفت: «این دختر زنا نکرده است. چون دختر زیبایی بود این زن بر او حسد برد و ترسید شوهرش او را بگیرد. پس ما را دعوت کرد و ما دختر را گرفتیم و او، با انگشت بکارتش را از بین برد.»
حضرت علی (ع) صدای خود را به «الله اکبر» بلند کرد و فرمود: «من اولین کسی هستم که پس از دانیال پیامبر بین گواهان جدایی انداختم.» سپس دستور فرمودند تا زن را حد قذف بزنند. و بنا به دستور آن حضرت، مرد با همان دختر ازدواج کرد و از پرداخت مهریه او را معاف گردانید

 



[ چهار شنبه 17 تير 1389برچسب:داستانهای عبرت آموز هوسرانی, ] [ 18:6 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]