اسلایدر

داستان شماره 1048

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1048

داستان شماره 1048

بگذار دست تو را نگیرد

 

بسم الله الرحمن الرحیم

جوانی نزد شیوانا آمد و از شوهر خواهرش گله کرد. اوگفت: “پدرومادرم فقط من و خواهرم را دارند. خواهرم چندین سال است ازدواج کرده و همسری مسن و جاافتاده و سرد و گرم روزگار چشیده دارد. او می خواهد ثروت پدر و مادرم را به نفع خود بالا بکشد و به همین خاطر چون مرا مزاحم خود می بیند به شکل های مختلف مرا عصبی می کند و وقتی از کوره در می روم واکنش های غیر عادی مرا زیر ذره بین قرار می دهد و می گوید که خانواده باید مرا از خود طرد کنند. البته این اتفاق نمی افتد و هم پدر و مادر و هم خواهرم و همینطور بقیه اعضای فامیل اجازه نمی دهند من از آنها دور شوم. اما این آقا دست بردار نیست و هر وقت سروکله اش در خانه ما پیدا می شود به شکلی با رفتاری سعی می کند مرا عصبی کندو وادار به داد وفریاد نماید. احساس می کنم بازیچه او شده ام و او هرجا که می خواهد مرا با خود می کشد. بگو چه کنم ؟
شیوانا تبسمی کرد و گفت:” خوب عصبانی مشو
پسر جوان لبخندی زد و گفت:” هرکسی یک رگ عصبانیت دارد و او می داند چگونه آن رگ مرا ضربه بزند. وگرنه در حالت عادی همه مرا شخصی شوخ و بذله گو می دانند
شیوانا کمی فکر کرد و گفت:”آیا ازدواج کرده ای؟
پسرجوان سری تکان داد وگفت:” بله! و اتفاقا او با این رفتار توهین آمیزی که جلوی جمع با من انجام می دهد مرا در مقابل همسر و خانواده همسرم هم خرد کرده است و از ارزش انداخته است
شیوانا پرسید:” آیا تا به حال تصمیم گرفته ای کدورت های گذشته را کنار بگذارید و با هم آشتی کنید!؟
پسرجوان گفت:” البته اما او حساب شده این رفتار را انجام می دهد و قسم خورده است که هرگز با من خوش خلق نمی شود. به عبارتی با این رفتار از بقیه هم زهر چشم گرفته است که با او شاخ به شاخ نشوند وگرنه ازدستش می دهند
شیوانا در حالی که نمی توانست لبخندش را پنهان کند گفت:”خوب همین نقطه ضعف اوست. اگر به سمت او دست دوستی دراز کنی او دست تو را طبق قوانین و قواعد ذهنی خودش نمی گیرد. تو اینکار را انجام بده و اتفاقا جلوی جمع هم انجام بده و آنقدر طولش بده که همه ببینند! یعنی هر وقت در کوچه و بازار و جلوی خیابان با او روبرو شدی فورا دست دوستی ات را دراز کن و بگذار او دست تو را نگیرد. دیری نمی گذرد که با همه جاافتادگی و تجربه و هیبتی که برای خود دست و پا کرده ، به خاطر این ضعف از چشم مردم می افتد و همه حق رابه تو می دهند و دیگر حنای او بین بقیه رنگی نخواهد داشت
پسرجوان با حیرت پرسید:” یعنی می گوئید من خودم را خوار و ذلیل کنم و به سمت او دست دوستی دراز کنم با وجودی که می دانم او دست مرا پس خواهد زد!؟ اینکه باعث می شود پیش همسر و خواهر و فامیل و پدر و مادر خرد و ذلیل شوم!؟در واقع او از اینکه دست مرا جواب نمی دهد سرشار از غرور و شادی خواهد شد؟! این دیگر چه جور نصیحتی است؟
شیوانا شانه هایش را بالا انداخت و گفت:” همین که گفتم! غرور نقطه ضعف انسان های مغرور است و تواضع برگ برنده انسان های فروتن و قدرتمند. تو از برگ برنده ات استفاده کن و بگذار او توسط خودش از نقطه ضعفش ضربه بخورد
پسرک چیزی نگفت. سر به زیرانداخت و رفت
چندهفته گذشت و شیوانا پسرک را در بازاردهکده دید. از او راجع به شوهرخواهرش پرسید. پسرک شاد و خندان گفت:”با همسر و پدر ومادر هماهنگ کردم و در جلوی جمع دست آشتی به سمتش دراز کردم. دقایقی طولانی دستم به سوی او دراز بود و او همچون کودکان خود را لوس می کرد و دستم را پس می زد. نتیجه این شد که بعد از آن روز من ناگهان نزد فامیل ارج و قرب و حرمت زیادی پیدا کردم و همین حرمت باعث شد او دیگر با من کاری نداشته باشد. اکنون دیگر با هم خیلی خوب و مهربان و صمیمی شده ایم. چون خوب می داند هر وقت دعوایی سربگیرد من فورا مقابل جمع دستم را به سویش دراز می کنم تا غائله ختم به خیر شود.من با یک دست آشتی دراز کردن از او که چندین سال از من بزرگتر است پخته تر و عاقلتر به نظر می رسم و او این را به خوبی در چشمان بقیه خوانده است.برای همین دیگر به من کاری ندارد. همه چیز به یکباره با یک دست دادن و جواب نگرفتن حل شد!؟به همین سادگی

 



[ پنج شنبه 28 بهمن 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 4, ] [ 18:18 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]