اسلایدر

داستان شماره 1046

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1046

داستان شماره 1046

گاهی نگاهت را نگاه کن

 

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی شیوانا تابلویی بزرگ و سفید روی دیوار کلاس گذاشت و از شاگردان خواست تا بهترین جمله کوتاه که زندگی انسان را می تواند همیشه در مسیر درست قرار بدهد برای نوشتن روی این تابلو پیشنهاد کنند. شاگردان هفته ها فکر کردند و هرکدام جمله زیبایی را گفتند. اما شیوانا هیچکدام را نپسندید
روزی مردی ژنده پوش با چهره ای زخمی و خسته وارد دهکده شد. به خاطر سروصورت خاکی و به هم ریخته اش هیج کس در دهکده به او غذا و جا نداد و مرد زخمی پرسان پرسان خودش را به مدرسه شیوانا رساند و سراغ معلم مدرسه را گرفت. شاگردان او را نزد شیوانا بردند. یکی از شاگردان گفت:” استاد به گمان این مرد یک فراری است. حتما خطایی انجام داده است و به همین خاطر شهر به شهر و ده به ده می گریزد و اکنون که به نزد ما آمده شاید سربازان امپراتور دنبالش باشند و اگر او را اینجا پیدا کنند حتما برای ما صورت خوشی نخواهد داشت
شاگرد دیگر گفت:” سرو صورت زخمی او نشان می دهد که اهل جنگ و درگیری است. لابد یکی از راهزنان است که با فریب به دهکده آمده تا چیزی برای سرقت پیدا کند
شاگرد بعدی گفت: ” به گمانم او بیماری خطرناکی دارد که هیچ کس جرات نکرده به او کمک کند. شاید دیر یازود بیماری او به بقیه افراد مدرسه سرایت کند و ما نیز چون او مریض شویم
اما شیوانا وقتی مرد غریب را در آن ریخت و قیافه دید بی اعتنا به حرف های شاگردان ، بلافاصله از آنها خواست تا به تازه وارد آب و غذا و محلی برای اسکان دهند و امکان نظافت را برایش فراهم کنند ولباسی مناسب بر تنش بپوشانند و بگذارند خوب استراحت کند
آن مرد چند هفته در مدرسه ساکن بود و شیوانا او را کاملا راحت گذاشته بود.یک روز مرد غریب وتازه وارد که حسابی استراحت کرده بود با سرووضع مرتب وارد کلاس شیوانا شد و گوشه ای نشست و به حرف های او گوش داد. شیوانا در پایان کلاس از مرد خواست تا اگر دلش می خواهد از خودش برای بقیه چیزی تعریف کند. مرد گفت که تاجری بسیار ثروتمند در شهری بسیار دور است که برای ملاقات با دوست خود چندین هفته سفر کرده و در نزدیکی دهکده شیوانا از اسب به داخل رودخانه افتاده و به زحمت خودش را به ساحل کشانده و زخمی و خسته موفق شده تا خودش را به مدرسه شیوانا برساند. او گفت که خانواده اش را از وضعیت خود مطلع ساخته و به زودی سواران و خدمه اش به دهکده می رسند تا او را به دیارش بازگردانند. مرد غریب گفت که اکنون از لطف و مهربانی اعضای مدرسه بسیار سپاسگذار است و به پاس نجات او از آن وضع قصد دارد تا مبلغی زیاد را به عنوان مساعدت به مدرسه کمک کند تا وضع مدرسه و دهکده بهتر شود. همه شاگردان یکصدا فریاد شادی کشیدند و از اینکه فرد سخاوتمندی قبول کرده است در کار های انسان دوستانه مدرسه مشارکت مالی کند بسیار خوشحال شدند
وقتی کلاس درس تمام شد ، مرد تازه وارد به تابلوی سفید روی دیوار اشاره کردو گفت به نظر من می توانید با نوشتن یک جمله روی این تابلو آن را بسیار زیبا و معنا دار کنید طوری که هر انسانی با اندیشیدن در مورد این جمله بلافاصله در مسیر درست قرار گیرد
شاگردان هاج و واج به سخنان مرد تازه وارد گوش کردند و از او خواستند تا اگر جمله ای به نظرش می رسد بگوید که آنها هفته هاست منتظر چنین جمله ای هستند! تازه وارد گفت:” من پیشنهاد می کنم روی تابلو بنویسید که : گاهی اوقات نگاهت را نگاه کن. چرا که ما آدم ها معمولات فقط به اتفاقات اطراف خودمان نگاه می کنیم و با قالب های ذهنی خودمان نگاهمان را روی چیزهایی متمرکز می کنیم که ممکن است درست ومناسب نباشند. اما اگر انسان یاد بگیرد که هرازچندگاهی نیم نگاهی به نگاه خودش بیاندازد و بی پروا چشمانش را به هر چیزی خیره نکند ، آنگاه از روی کنترل مسیر نگاه می توان از خیلی قضاوت های عجولانه و نادرست در مورد اشخاص دوری جست و صاحب نگاهی پاک و پسندیده شد
شیوانا بلافاصله این جمله تازه وارد را پسندید و گفت که روی تابلو بنویسند:” گاهی نگاهت را نگاه کن

 



[ پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 4, ] [ 18:16 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]