اسلایدر

داستان شماره 1034

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1034

داستان شماره 1034

به سایه دل مبند

 

بسم الله الرحمن الرحیم
مرد ثروتمندی مرد و ثروتی کلان را برای تنها فرزند پسرش به ارث گذاشت. پسرک جوان که ظرفیت این همه ثروت را یکجا نداشت ، مست و مغرور شروع به ولخرجی و دست و دل بازی نمود. روزی پسر از مقابل شیوانا رد می شد. شیوانا را دید که به همراه یکی از شاگردانش به مرد فقیری در تعمیر و مرمت خانه اش کمک کند. مغرورانه و از سر تکبر نگاهی به شیوانا انداخت و گفت:” استاد! می بینید که برای خوشبخت شدن و به همه چیز رسیدن راه های ساده تری هم وجود دارد! به شما قول می دهم که تا چند سال دیگر تمام این سرزمین را با شانس و اقبال خوشی که دارم تصاحب کنم
شیوانا به خورشید نگاه کرد و سپس به سایه پسر اشاره ای کرد و گفت: ” من جای تو بودم به سایه دل نمی بستم
پسر پوزخندی زد و از شیوانا دور شد. شاگرد شیوانا پرسید :” حکایت سایه چیست؟
شیوانا گفت:” در هنگام طلوع خورشید، روباهی از لانه اش بیرون آمد و با حالتی پرتکبر به سایه بزرگ و بندی که خورشید صبحگاهی برایش درست کرده بود نگاه آرد و  با غرور فریاد زد که:” امروز شتری خواهم خورد
سپس به راه خود ادامه داد و تا ظهر به دنبال شتر گشت. اما چیزی نصیبش نشد. آنگاه دوباره به سایه اش نگریست و گفت: “آه انگار! یک موش برای من  کافی است
زندگی هم گاهی همین بلا را برسر انسان می آورد. وقتی چند صباحی بخت و اقبال پشت سرهم به انسان روی می آورد ، شخص گمان می کند که همیشه سایه اش بزرگ و اقبالش بلند است. اما وقتی چرخ روزگار به شکلی دیگر خود را نشان می دهد ، آن موقع است که فرد قد و قواره واقعی خودش را می فهمد. من اگر جای این پسرک خام و نپخته بودم اصلا به سایه دل نمی بستم



[ پنج شنبه 14 بهمن 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 4, ] [ 17:42 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]