اسلایدر

داستان شماره 102

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 102

داستان شماره 102

حكايت عابد وزن زيبا

 

بسم الله الرحمن الرحیم

در زمان قدیم زنی بوده است در نهایت زیبایی که هر کسی به صورت او نگاه می کرد فریفته اش میشد. روزی عابدی او را دید و سخت به او علاقه مند شد لذا هرچه از اموال دنیا داشت فروخت و پول آنها را نزد آن زن فرستاد تا آنکه بالاخره نزد وی راه یافت. چون عابد وارد منزل آن زن شد زن گفت: ای عابد نزد من بیا. عابد نزدیک شد اما لرزه ای بر اندام او عارض شد. زن گفت: تو را چه می شود؟ عابد گفت: ازخدا می ترسم من وجهی را که به تو داده ام به تو بخشیدم. اجازه بده تا برگردم. زن گفت برو. اما با خود گفت آه از روز قیامت و عذاب خداوند. این مرد خواست یک گناه بکند لرزه براندامش افتاد و خودداری کرد وای بر من و این همه گناه. پس بلافاصله توبه کرد و به طرف صومعه عابد رفت و گفت که شاید عابد مرا به نکاح خود در آورد چون به صومعه عابد رسید و چشم عابد به آن زن افتاد گفت ای زن به من نزدیک نشو که مبادا نفس سرکش بر من غالب شود. پس آن عابد نعره ای زد و از دنیا رفت. آن زن بر سر خود زد و گفت: دیدی که چه کردم خدایا توبه کردم و پشیمانم و بعد از این زندگی در دنیا را نمی خواهم بار خدایا مرا به این عابد ملحق کن. با این دعا مرگش فرا رسید و جان داد. سلمان می گوید آنها را در خواب دیدم که در بهشت بالای تختی نشسته اند و دست در گردن یکدیگر دارند و در خواب به من گفتند: ای سلمان هرکس که ترک لذت دنیا کند و از خدا بترسد خداوند چنین مقامی به او کرامت می فرماید

 



[ چهار شنبه 12 تير 1389برچسب:داستانهای عبرت آموز هوسرانی, ] [ 17:57 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]