اسلایدر

داستان شماره 1028

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1028

داستان شماره 1028

محبوبی درون تو

 

بسم الله الرحمن الرحیم
شیوانا با جمعی از شاگردانش از راهی می گذشتند. به نزدیکی یک آبادی رسیدند و برای استراحت و تهیه غذا به تنها مهمانخانه آبادی رفتند. صاحب مهمانخانه پیرزن جهان دیده ای بود که شیوانا را می شناخت. با احترام از او و شاگردانش پذیرایی کرد و سپس به شیوانا گفت:”عذر می خواهم اما گهگاه پسران جوان دهکده های دور و نزدیک نزد من می آیند  و از من می خواهند که برایشان از بین دختران دهکده یکی را به همسری برای ایشان برگزینم. من هم به سلیقه خود یکی را انتخاب می کنم و راجع به آن دختر برای پسر جوان توضیح می دهم و روز بعد هم برای دختر راجع به پسر می گویم و آخر هفته مراسم ازدواج آن دو برگزار می شود. در این میان مبلغی هدیه می گیرم ودر طی این سالها ثروت خوبی از این کار بدست آورده ام. امروز هم قصد دارم برای یکی از پسران دهکده دختری مناسب او انتخاب کنم. می خواهم اینکار را مقابل شما انجام دهم تا درسی باشد برای شاگردان شما که درجنبه های مختلف زندگی خود به کار برند و همیشه سربلند و موفق باشند
شیوانا تبسمی کرد و از صاحب مهمانخانه گفت که برای پسرجوان مقابل شاگردانش صحبت کند. پیرزن قبول کرد و پسرجوان را نزد شاگردان شیوانا آورد و در مقابل جمع شروع کرد راجع به دختری از اهالی دهکده صحبت کردن. او گفت:” فلان دختر بسیار نجیب و خوش اخلاق است. چشمانش معمولی است اما وقتی به شکل خاصی نگاهش را به انسان می دوزد ، تارهای قلب وجود انسان را به لرزش وامی دارد. او معصومیتی خاص دارد که در لبخند و شرم و حیایی که دارد موج می زند. حتی وقتی سرش را پائین می اندازد جذاب تر جلوه می کند.هر چند از خانواده ای متوسط است اما می تواند همسری خوب برای تو و مادری دلسوز و مهربان برای فرزندان آینده باشد
پسرجوان لبخندی از روی شرم زد و به پیرزن موافقت خود را اعلام کرد. پیرزن او را از نزد خود مرخص کرد و بلافاصله دختری که در نظر داشت را نزد خود فراخواند. ساعتی بعد دخترک مقابل شاگردان شیوانا به حرف های پیرزن گوش می داد. پیرزن گفت:” جوانی از نسل مردان پاک و نجیب تو را انتخاب کرده است. پیشانی بلند او حکایت از ذهن هشیار و هوش سرشار و دستان ورزیده اش گویای آمادگی او برای زحمت کشیدن و سختی دیدن و زندگی راحتی را فراهم کردن دارد. در اعماق نگاه او برقی است که وقتی ببینی برای همیشه در خاطرتو به جا می ماند. او ایده آل ترین همسر برای تو خواهد شد
دختر با شرم و حیا موافقت خود برای رویارویی با جوان و صحبت با او اعلام کرد. پیرزن همان جا جوان را احضار کرد و از دختر و پسر خواست تا با هم صحبت کنند و ببینند مناسب همدیگر هستند یا نه!؟
روز بعد درمقابل نگاه حیرت زده شاگردان شیوانا آن دو دختر وپسر با همدیگر ازدواج کردند و چنان به همدیگر علاقه مند شده بودند که انگار سالهاست شیفته و شیدای هم بوده اند
بعد از پایان مراسم ازدواج ، شاگردان که دیگر طاقت نداشتند نزد شیوانا آمدند و یکی از آنها به نمایندگی از بقیه پرسید:” استاد! این دختر که اصلا زیبایی نداشت و بسیار معمولی بود و آن پسر هم هیچ ویژگی خاصی نداشت. آنها دلباخته چه چیز همدیگر شدند!؟
شیوانا با تبسم گفت:” هر کدام از آن دو دروجود دیگری چیزهایی که پیرزن گفته بود را جستجو می کردند. آنها دنبال آن برق نگاه ویژه ای در چشمان یکدیگر می گشتند که پیرزن توصیف کرده بود. چون منتظر برق نگاه و ویژگی های خاص بودند فورا در چهره و رفتار یکدیگر یافتند و شیفته همدیگر شدند. درس پیرزن به شما همین بود. مواظب باشید دلباخته چه چیزی می شوید! چیزهایی که دل از شما می ربایند  الزاما همان چیزی نیست که واقعا هست. شاید چیزی باشد که شما دنبالش بوده اید و لاجرم یافته اید!یعنی چیزی که دلباخته اش شده اید ابتدا در وجودخودتان بوده است و شما در واقع دلباخته بخشی از وجود خودتان می شوید که در چهره و کالبد محبوب جستجو کرده اید. این همان درس بزرگ پیرزن بود

 



[ پنج شنبه 8 بهمن 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 4, ] [ 16:53 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]