اسلایدر

داستان شماره 1009

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1009

داستان شماره 1009

هرکسی را جلوه ای است

 

بسم الله الرحمن الرحیم
مرد ثروتمندی دختری زیبا و صاحب جمال داشت. روزی پسری با شرایط بسیار مناسب به خواستگاری دختر آمد و مرد ثروتمند شرط ازدواج را آن گذاشت که پسر به مدت سه ماه در آسیاب دهکده کنار آسیابان و دختر آسیابان کار کند و نشان دهد که حاضر است به کار سختی مثل آسیابانی برای رسیدن به دختر ایده آلش تن در دهد. پسر قبول کرد و در آسیاب همراه آسیابان و دختر آسیابان شروع به کار کرد
هفته ای که گذشت مرد ثروتمند نزد شیوانا آمد و قضیه را برای شیوانا تعریف کرد و گفت:” من اینکار را کردم تا آن پسر جوان ثابت کند می تواند درسخت ترین شرایط زندگی همراه دختر من باشد! نظر شما چیست استاد!؟
شیوانا لبخندی زد و گفت: ” تو چگونه گمان کردی که پسری جوان به مدت نود روز در آسیاب کنار آسیابان و دختر دم بختش کار کند و به دختر آسیابان دل نبندد!!؟
مرد ثروتمند با غرور گفت:” می دانید چه می گوئید استاد! دختر من در کمال زیبایی و وجاهت است. پوست بلورین وچشمان آبی او در این دیار یکتا ندارد. به انواع هنرها آراسته است و در سخنوری و شعر همتا ندارد. از بابت ثروت هم که تمام ثروت من به او خواهد رسید. چگونه ممکن است پسرک دختر من را رها کند و با دختر آسیابان جفت گردد. این از محالات است
شیوانا سری به علامت مخالفت تکان داد و گفت:” اشتباه مکن!! شاید تک دختر تو زیبا و صاحب جمال باشد اما فراموش نکن که هر دختری در عالم حتی زشت ترین آنها هم جلوه ای برای دوست داشتن دارد. اگر آن پسر درطول این نود روز فقط برای لحظه ای آن جلوه خواستنی را در رفتار و سکنات  و رفتار دختر آسیابان و خانواده اش ببیند ، دیری نخواهد پائید که قید دختر زیبا و مال و منال  تو را خواهد زد و با همان دختر آسیابان ازدواج خواهد کرد. خطاست اگر تصور کنیم دختران و پسران هم سن و سال و آماده ازدواج وقتی کنار همدیگر قرار می گیرند در بین خود به جستجوی جلوه ای خواستنی برای دل باختن و همسر شدن نگردند. بی جهت خواستگاری به این خوبی را از دست دادی
مرد ثروتمند نیشخندی زد و گفت:” استاد! مطمئن باشید که چنین نخواهد شد! من دختر آسیابان را بارها در بازار دهکده دیده ام و امکان  ندارد چیز زیبایی در رخسار او پیدا شود که کسی را به سمت خود جلب کند
مرد ثروتمند از نزد شیوانا رفت و چهل روز بعد دوباره به سراغ استاد آمد و با حالتی غمگین و افسرده گفت:” حق با شما بود استاد!! پسرک به دختر آسیابان دل باخت و او را به جای دختر بی نظیر و یکتای من برگزید! من متاسفانه خواستگارخوبی را از دست دادم. اما از این بابت ناراحت نیستم. فقط می خواهم بدانم پسرک در دختر آسیابان چه دید که دختر صاحب جمال من را پس زد و به سراغ دختر آسیابان رفت؟ از شما می خواهم شخصا این مساله را از پسرک بپرسید و خبرش را به من بدهید
عصر همان روز پسر و دختر آسیابان نزد شیوانا آمدند تا با دعای خیرش پیوند زناشویی شان را متبرک گرداند. شیوانا از پسر پرسید:” در بین جلوه های دوست داشتنی همسرت کدامیک تو را شیفته و واله او ساخت؟
و پسر گفت:” روزها و هفته ها که در آسیاب به سختی کار می کردیم. هر وقت نزدیک غروب می شد ، گرد سفیدی آرد تمام سر و شانه و ابروهای من و آسیابان و دخترش را می پوشاند. ما دم غروب بیرون آسیاب کنار جوی آب بساط چای و عصرانه فراهم می ساختیم و با همان سرو صورت آردی استراحت می کردیم. دیدن دخترآسیابان  در آن حالت خاکی و آرد آلود  برای من یکی از جالب ترین صحنه ها بود که مطمئنم دختر مرد ثروتمند هرگز نمی تواند چنان صحنه ای را در زندگی برایم فراهم کند. به همین خاطر تصمیم آخرم را گرفتم ودختر را از آسیابان خواستگاری کردم
روز بعد مرد ثروتمند نزد شیوانا آمد و دلیل پسرک را پرسید. شیوانا در حالی که نمی توانست خنده خود را نگه دارد گفت:” چیزی راجع به آرد و خستگی گفت اما من می دانم او در این مدت توانست برای لحظه ای جلوه پسندیدنی و خواستنی دختر آسیابان را شاهد باشد. اشتباه تو از ابتدا این بود که جلوه های شخصی اشخاص را نادیده گرفتی و پسرک را به آن آسیاب فرستادی. برخیز و برو که اگر دختر زیبای تو الآن هزاران خروار آرد بر سرورویش بمالد باز هم در نظر آن پسر، از لحاظ دلربایی نمی تواند به گرد پای دختر آسیابان برسد! تو مگر این شعر قدیمی را نشنیده بودی که هرکسی را جلوه ای است! زان جلوه ها اندیشه کن

 



[ پنج شنبه 19 دی 1391برچسب:داستانهای شیوانا ( 3, ] [ 16:25 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]