اسلایدر

داستان شماره 1205

داستانهای باحال _ داستانسرا

داستانهایی درباره خدا_ پیغمران_ امامان_دین_ امام علی_ قضاوت امام علی_ اصیل ایرانی _ پادشاهان _عاشقانه_ ملا_ شیوانا_ بهلول_ بزرگان_ غمگین_ طنز_ جالب_ معجزه_ پسرانه_ عبرت آموز هوسرانی_ صفا و صمیمیتها_ شنیدنی_ زندگی_ موفقیتها_ خوش یمن_ طمع_ آموزنده_ بی ادبانه _ احساسی_ ترسناک _بقیه و..

داستان شماره 1205

داستان شماره 1205

 

داستان کوتاه غم انگیز مهریه پیرزن


بسم الله الرحمن الرحیم
تو خودت می دونی من این همه پول ندارم، پس واسه چی مهریه تو گذاشتی اجرا؟
پیرزن لبخند موزیانه ای زد و در برابر دستبند زدن مامور به شوهر پیرش هیچ چیز نگفت
تو که خودت میدونی من تو زندون دووم نمیارم … به خدا سکته می کنم، از پا می افتم
اما پیرزن می بایست از او انتقام می گرفت فقط برای اینکه کمی او را بترساند؛ بترسد که دیگر بدون اجازه او کره نخورد! پیرزن بیش از حد مراقب شوهرش بود. پیرمرد چربی خون بالایی داشت و کره برای او سم بود
مهریه اش را به اجرا گذاشت تا پیرمرد را به زندان ببرند که بترسد و به شرط نخوردن مادام العمر کره آزاد شود
ساعت ده صبح بود که پیرمرد را بردند. پیرزن تصمیم داشت که ساعت ۱۱ به دادگاه برود و اعلام رضایت کند تا شوهر پیرش را آزاد کنند
از نظر او این ترس برای پیرمرد واجب بود . ساعت ده و چهل و پنج را نشان میداد که پیرزن با برداشتن گوشی تلفن، به سرعت از خانه خارج شد. دیدن چهره معصوم و خاموش پیرمرد روی تخت بیمارستان، اشکی ابدی ر ا برای پیرزن به ارمغان آورده بود. دیگر کسی نبود که پیرزن جوش سلامتی اش را بزند

[ شنبه 5 مرداد 1392برچسب:داستانهای غمگین, ] [ 22:44 ] [ شهرام شیدایی ] [ ]


صفحه قبل 1 2 صفحه بعد